سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه دانش می جوید، خداوند روزیش را به عهده می گیرد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

 

امام موسى کاظم علیه السلام فرمود:

«رجل من اهل قم یدعوا الناس الى الحق، یجتمع معه قوم کزبرالحدید، لا یزلهم الریاح العواصف، و لا یملون من الحرب، و لا یجبنون، و على‏الله یتوکلون، و العاقبة للمتقین;

مردى از اهل قم، مردم را به حق دعوت مى‏کند. گروهى از مردم با او گرد مى‏آیند که همانند تکه‏هاى آهن مستحکم‏اند. بادهاى سخت آن‏ها را نمى‏لرزاند، و از جنگ و مبارزه به ستوه نمى‏آیند، و از دشمن نمى‏هراسند، و بر خدا توکل مى‏کنند، و عاقبت‏با متقین (آنان) است.»

وقتى یاران او چنین ویژگى‏هایى داشته باشند، خود او از کمال بیشتر این ویژگى‏ها برخوردار است .

آیة‏الله العظمى شهید سید محمد باقر صدر: «ذوبوا فى الخمینى کما هو ذاب فى الاسلام; ذوب شوید در خمینى همان گونه که او در اسلام ذوب شده است.»

علامه‏ى امینى، صاحب کتاب الغدیر: الخمینى ذخیرة الله للشیعة; خمینى ذخیره‏ى خداوند براى شیعه است.

شهید آیة الله دستغیب: من اطاع الخمینى فقد اطاع الله; کسى که از خمینى اطاعت کند از خداوند اطاعت کرده است.

دکتر ابراهیم سلیمان: پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله فرمود: حتى اگر شعله‏ى اسلام در دورترین نقطه‏ى جهان خاموش شود، یک مسلمان ایرانى دوباره آن را شعله‏ور خواهد ساخت.

آیة‏الله خامنه‏اى، ولى امر مسلمین: امام آن روح الله بود که با عصا و ید بیضاى موسى و بیان و فرقان مصطفوى به نجات مظلومان کمر بست، تخت فرعون‏هاى زمان را لرزاند و دل مستضعفان را به نور امید روشن ساخت.

رابین وودز ورث، نویسنده‏ى مسیحى کتاب امام و انقلاب اسلامى: خمینى مسیح معاصر ما بود.

آموندار روبن پونته، خبرنگار پر سابقه‏ى آرژانتین: این که یک مرد افسانه‏اى از ایران ظهور مى‏کند جاى تعجب نیست، چون حضرت محمد صلى الله علیه و آله پیامبر اسلام، پیش بینى کرده بود که ایران سرزمین احیاگران بزرگ اسلام خواهد بود.

شیخ عبدالله زین الدین، روحانى مبارز حجاز: بى شک حضرت امام خمینى‏قدس سره یکى از نادرترین شخصیت‏هاى جهان اسلام بود که پس از ظهور پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در جزیرة‏العرب، اسلام را از انحصار سلاطین خود فروخته خارج کرد.

شیخ احمد زبیر در رحلت امام مى‏گوید: نه تنها مسلمانان بلکه جهان یک کلیم توانا (موسى) و یک متفکر بزرگ را از دست داده است .

نخست وزیر پاکستان: رهبرانى مانند امام یک بار در قرن‏ها زاده مى‏شوند.

صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را

تا دگر مادر گیتى چو تو فرزند بزاید

پروفسور امین کاریچ، وزیر فرهنگ و هنر و تعلیم و تربیت‏بوسنى هرزگوین: امام خمینى بزرگ‏ترین رهبر مذهبى در قرن بیستم و در تمام جهان اسلام است.

کاتولیک‏هاى بوسنى هرزگوین: امام خمینى مانند یک مرد مقدس است و خیلى تیزبین و زیرک است.

پروفسور ساویت‏بیک، رییس دانشگاه ملى علوم و صنایع قرقیزستان: تعالیم او (امام خمینى) رباینده‏ى دل‏هاست.

هم چنین مى‏گوید: امام خمینى هویت الهى انسان عصر حاضر را به آنان باز مى‏گرداند.

آیة‏الله خامنه ‏اى ولى امر مسلمین: امام خمینى یک حقیقت همیشه زنده است.

رابین وودز ورث نویسنده‏ ى مسیحى: از نظر من در وجود امام خمینى تمام آن قداستى که اسلام بر آن بشارت داده تجلى یافته و به راستى آن چه بر او مى‏تابد شعاعى از نور مطلق است.

محمد حسین هیکل، نویسنده و محقق مصرى: او مردى بزرگ بود که از دوران دیگرى آمده بود.

رادیو بى ‏بى ‏سى: در واقع انقلاب اسلامى واژه‏اى تازه است که با آیة‏الله‏خمینى مفهوم پیدا کرد.

هفته نامه ‏ى آبزرور، چاپ لندن: امام خمینى مردى هم‏پاى پیامبران کهن است که دنیا را به پیروى از اصول دینى دعوت کرد. پیام وى براى مردم جهان خلوص عقیده و پیروى از سادگى در مقابل پیچیدگى و آلودگى‏هاى غرب بود، و این رمز موفقیت وى و احساس افتخار پیروان اوست.

فاطمه تسکین، یک دختر هندى: امام در این زمان محافظ دین و شریعت، سپه سالار لشکر حضرت حجت و پرچم‏دار حقیقى اسلام بود.

آیة‏الله خامنه ‏اى ولى امر مسلمین: سخت‏ترین حوادث در اقیانوس وجود او (امام) تلاطم ایجاد نمى‏کرد; او امیر بر هواهاى خود بود.

پروفسور امین کاریچ، وزیر فرهنگ و هنر و تعلیم و تربیت‏بوسنى هرزگوین: ظهور شخصیت امام خمینى به ما نشان داد که شرق‏شناسى‏هاى غرب علوم نادرستى هستند.

خانم پروفسور المیرا عضو هیات تحقیقات زنان آذربایجان: هرجا که تمایلى به حق باشد، نام امام خمینى در آن جا نیز هست و تفکر ایشان الگوى حق‏طلبى در سراسر جهان است.

روزنامه‏ى ایل جورنو، چاپ ایتالیا: حقیقت انقلاب اسلامى و تفکر آیة‏الله خمینى بسیار عمیق است و جهان غرب تاکنون از درک آن عاجز مانده است.

آیة‏الله شهید مرتضى مطهرى: نام او، یاد او، شنیدن سخنان او، روح گرم و پرخروش او، اراده و عزم آهنین او، استقامت او، شجاعت او، روشن بینى او، ایمان جوشان او که زبان زد خاص و عام است. یعنى جان جانان، قهرمان قهرمانان، نور چشم و عزیز روح ملت ایران، استاد عالى‏قدر و بزرگوار، حضرت آیة الله العظمى خمینى (دام ظله‏العالى) حسنه‏اى است که خداوند به قرن و روزگار ما عنایت فرموده و مصداق بارز و روشن «ان لله فی کل خلف عدولا ینفون عنه تحریف المبطلین‏» است... در نهضت ما تمام قشرها و طبقات مختلف ملت، امروز در روحانیت تجسم پیدا کرده است، و روحانیت در آن شخص بسیار بسیار بزرگ تاریخ که یاد و نامش قلب را به لرزه درمى آورد; یعنى استاد صبزرگوار آیة الله العظمى آقاى خمینى.

روزنامه ایندى پندنت: کمتر دیده شده که تغییر مسیر تاریخ به عهده‏ى یک مرد آن هم دست تنها گذاشته شود و این ماموریتى بود که به عهده‏ى آیة‏الله خمینى گذاشته شد.

ال پاییس، چاپ اسپانیا: امام خمینى شخصیتى همیشه پیروز بود.

رابین وودز ورث، نویسنده‏ى مسیحى: امام خمینى یک طوفان بود. با این همه در نهاد این طوفان یک سکون و آرامش مطلق وجود داشت. او بسیار شدید و آمرانه بود، و در عین حال بسیار آرام بخش، او پاسخ‏گو، و پرتاثیر بود. در درون او یک حقیقت‏ساکن و غیرقابل حرکت وجود داشت. ولى همین بى‏حرکتى باعث‏حرکت کل یک کشور شد، عظمت و کمال. او یک انسان معمولى نبود، در واقع تمام کسانى را که قبلا ملاقات کرده بودم از عرفا و زهاد تا راهب‏هاى بودایى، حکماى هند و دیگران، هیچ کدام داراى چنین حضور برق‏آسا و انرژى بخش نبودند.

ابراهیم بابا نگیه‏دار، رییس جمهور نیجریه: امام خمینى سمبل صلح و رهبرى بزرگ براى اسلام بودند.

رادیولندن: آیة‏الله خمینى انقلابى را رهبرى کرد که جهان را لرزاند.

رادیو نروژ: آیة‏الله امام خمینى رهبر و شخصیتى بود که طى ده سال بارها امریکا را تحقیر کرد و آبروى آن کشور را برد.

خبرگزارى فرانسه: امام خمینى یکى از معدود رهبران انقلابى بود که خداوند به او این موهبت را اعطا کرد تا نظراتش را درتاریخ بنگارد.

بخش فارسى رادیو امریکا: تصمیم آیة‏الله خمینى در هر مورد، نهایى و سخن آخرین بود. آینده هر چه باشد در یک نکته تردید نیست، و آن این که اثرات امام خمینى در ایران و در امور جهانى تا سال‏ها هم چنان احساس خواهد شد.

روزنامه‏ى داگبلات، چاپ نروژ: امام خمینى شخصیتى بود استوار و در سختى‏ها به آرامى تصمیم مى‏گرفت. سخنان وى قانون و قانون وى قرآن بود.

عباس مدنى، رهبر نجات اسلامى الجزایر: چراغى که امام خمینى برافروخت، دل‏هاى ما را روشن کرد.

اسقف کاپوچى: امام پدر مستضعفان جهان بود و از دست دادن ایشان غم بزرگى براى تمام محرومان دنیاست.

آیة‏الله خامنه‏ اى ولى امر مسلمین: امام به همه فهماند که انسان کامل شدن، على‏وار زیستن و تا نزدیکى مرزهاى عصمت پیش رفتن افسانه نیست.

استاد جمعه على خان، معاون وزیر فرهنگ قرقیزستان: امام خمینى ستاره‏ى درخشان فرهنگ دینى است.

آیة‏الله العظمى میلانى: چنین نیست که هر مجتهدى که لیاقت تقلید داشته باشد، به همان‏گونه لیاقت رهبرى داشته باشد. لیاقت رهبرى را تنها فقیه سیاست‏مدار داراست که به زمان خویش آگاه بوده و در راه خدا از ملامت‏گران نترسد و اکنون با این مشخصات کسى جز «آیة الله خمینى‏» نیست.

رایین وودز ورث، نویسنده ‏ى مسیحى: گاه خداوند در یک صورت زیبا متجلى مى‏شود، گاه در یک صداى رسا، و گاهى دیگر در یک بیان بلیغ و توسط عارفى کامل; هم‏چون امام خمینى.

روزنامه ‏ى ملى گازته، چاپ ترکیه: امام خمینى مظهر عزت اسلام بود.

سلطان صلاح الدین اویس، عضو پارلمان و رییس مجلس اتحاد المسلمین سراسر هند: خدمات رهبر فقید و انقلابى ایران در راه اجرا و تحکیم اسلام در قرن حاضر را تاریخ با حروف طلایى ثبت‏خواهد کرد.

تراب زمزمى، نویسنده‏ى تونسى: امام خمینى روزنه‏ى امید صدها میلیون مسلمان و میلیاردها انسان تحت‏ستم در سراسر جهان بود.

محمد طاهر صدیقى، وکیل دادگاه عالى هندنو: امام خمینى یگانه شخصیت‏سیاسى، علمى، مذهبى و نظامى تاریخ یک هزار ساله‏ى اخیر بود که به اثبات رساند، یک رهبر مذهبى واقعى مى‏تواند داراى همه‏ى صفات رهبریت قرن حاضر باشد.

شیخ سعید شعبان رهبر جنبش توحید اسلامى لبنان: خداوند امام خمینى را از مزایاى بى‏مانندى برخوردار کرد و او را در عصر کفر و جاهلیت‏به جهان اسلام اهدا نمود تا اسلام را تجدید حیات بخشد.

رهبر مسلمانان غنا: امام خمینى تا ابد است و انفاس قدسیه‏اى در سراسر جهان طنین‏انداز خواهد بود.

رییس جمهور اوگاندا: آیة الله خمینى رهبر روحانى بزرگى بود که نه تنها مسلمانان ایران، بلکه تمام جهان از ایشان الهام گرفته‏اند.

سرهنگ قزافى رهبر لیبى: امام خمینى از بزرگ‏ترین انبیاى انقلاب و دشمن سرسخت امپریالیسم، صهیونیسم و استکبار جهانى بود. بى شک نام ایشان در تاریخ اسلام براى همیشه ثبت‏ خواهد ماند.

مولانا بخارى رهبر مسلمانان هند: امام خمینى تاریخ ساز و معمار سده‏ى اخیر بود.

محمد العاصى، امام جمعه‏ى واشنگتن دى سى: حضرت امام تمام معادلات سیاسى جهان را درهم ریخت... او پدر استقلال براى تمام مردم مسلمان و مستضعف جهان بود.

رییس جمهورى تانزانیا: ایشان (امام خمینى) معمار و مشخصه‏ى انقلابى بود که در عصر حاضر پیروزى مستضعفان بر مستکبران را به منصه‏ى ظهور رساند.

حزب الله لبنان : امام خمینى گوهر یگانه‏اى بود که در ظلمت تاریخ معاصر درخشید.

خانم عابده حسین عضو مجلس ملى پاکستان: امام خمینى در طول حیات خود، ایمان و تقوا را زنده کرد و با اقدامات خود علیه دشمنان اسلام به جهان سوم نیرو و توان بخشید.

رهبر نهضت اخوت اسلامى پاکستان: امام خمینى پرچم‏دار بزرگ اتحاد مسلمین بود. او به مستضعفین و مسلمین توان مبارزه علیه سلطه گران بخشید و روح جدیدى به جهان تحت‏ستم داد.

ولید جنبلاط، رهبر دروزى‏هاى لبنان: جهان بشریت رهبر عظیمى را از دست داد که در طول حیات پرمبارزه‏اش، کهن‏ترین دژهاى استعمار را درهم شکست.

روزنامه‏ ى هندلس پلات آلمان غربى: امام خمینى یک زمین‏لرزه‏ى سیاسى ایجاد کرد که دنیا را متزلزل ساخت.

مجله‏ ى هفتگى پروفیل چاپ وین: هر رهبرى انقلابى که عمل‏کرد و گفته‏هاى آیة‏الله خمینى را نصب‏العین خویش قرار دهد، قادر به تغییر سیستم غربى، به یک جامعه‏ى اسلامى خواهد بود.

آیة‏الله شاه آبادى، استاد عرفان امام: روح الله واقعا روح الله بود.

حضرت آیة الله اراکى رحمه الله: یکى از نزدیکان امام مى‏گوید: وقتى آیة‏الله العظمى اراکى به ملاقات امام در جماران رفت‏با دیدن امام خمینى اظهار کرد:

«السلام علیک یابن رسول الله، السلام علیک یابن رسول الله، السلام علیک یابن رسول الله‏» امام زیر بغل او را گرفتند و در کنار خود نشاندند. آقاى اراکى رو به امام کرد و گفت: «انا عبد من عبیدک، انا عبد من عبیدک، شما مجدد مذهبى‏»

امام هم فرمودند: شما بقیة السلف هستید. شما یادگار گذشتگان ما هستید

 


  
  

کتاب: زندگى سیاسى هشتمین امام، ص 202

مؤلف: سید جعفر شهیدى

حکمرانان از نظر برخى فرقه‏هانکته مهمى در اینجاست که باید حتما خاطرنشان کنیم. برخى از فرقه‏هاى اسلامى معتقدند که اطاعت از حکام واجب است و بهیچوجه نمى‏توان با آنان از در مخالفت درآمد و یا بر ضدشان قیام کرد. دیگر فرق نمى‏کند که ماهیت‏حاکم چه باشد، حتى اگر مرتکب بزرگترین گناهان شود و یا هتک مقدسات کند.

معناى این عقیده آن است که حاکم هر چند بیگناهان را که از اولاد رسول خدا هم باشند بکشد، باز اطاعتش واجب و تمرد از وى حرام است.

این مساله جزء معتقدات برخى از فرقه‏هاى اسلامى است مانند: اهل حدیث، عامه اهل سنت، چه پیش و چه بعد از امام اشعرى که خود او نیز به همین مطلب عقیده‏مند بود.

براى تایید این عقیده احادیثى هم به پیغمبر(ص) نسبت داده‏اند، ولى متوجه نبودند که این بر خلاف نص صریح قرآن و حکم عقلى و وجدان مى‏باشد.

بازتاب این اعتقاداین باورداشت‏بازتاب گسترده‏اى بر اندیشه‏هاى نویسندگان، مورخان و حتى علما و فقهایشان بر جاى نهاده که به موجب آن خود را مجبور مى‏دیدند که لغزشها و جنایات حکام را بپوشانند و یا توجیه و تاویل نمایند.

یکى از خواستهاى این حکام آن بود که حقایق مربوط به ائمه علیهم السلام را از نظر مردم پنهان نگه داشته و یا آنها را به گونه بدى بازگو کنند. در این باره علما، نویسندگان و مورخان از هیچ کوششى فروگذار نمى‏کردند و براى اجراى اراده حاکم که - بر حسب عقیده جبرى که خود آنها جعل کرده بودند - اراده خداست، نهایت امکانات خود را به کار مى‏گرفتند. از اینرو مى‏بینیم که در بسیارى از کتابهاى تاریخى نه تنها زندگى امامان ما نوشته نشده بلکه حتى نامشان هم برده نشده است.

دلیل این رویداد نه آن بود که امامان(ع) افرادى گمنام و ناشناخته بودند یا آنکه کسى به آنها توجهى نمى‏نمود. زیرا هر چه بود مردم یا از روى دوستى و تشیع و یا از روى دشمنى و مبارزه با آنان سر و کار داشتند. با اینوصف، حتى نام آنان را در بسیارى از کتب تاریخى نمى‏یابیم. در حالى که آنها حتى از ذکر داستانهایى مربوط به آوازخوانها، رقاصه‏ها و حتى قطاع طریق خوددارى نمى‏کردند.

اینها خیانت نسبت‏به حقیقت‏به شمار مى‏رود، یعنى این نویسندگان در برابر نسلهاى آینده خود مرتکب خیانت‏شدند و امانتى را که لازم بود بعنوان نویسنده رعایت کنند، هرگز نپاییدند.

در چنین شرایطى شیعیان اهلبیت از امکانات کمى براى ذکر حقایق مربوط به امامان خویش برخوردار بودند. آنان همواره تحت تعقیب حکام قرار گرفته و جانشان همیشه در مخاطره بود.

اکنون مى‏پرسید پس چرا خلفا آنهمه علما را ارج مى‏نهادند. چرا آنها را از دورترین نقاط نزد خود فرا مى‏خواندند. آیا این شیوه با موضع خصمانه‏اى که آنان در برابر اهلبیت اتخاذ کرده بودند منافات نداشت؟

پاسخ این سؤال روشن است. نخست علت‏سوء رفتارشان با ائمه این بود که اولا چون مى‏دانستند که حق حکمرانى از آن آنهاست پس مى‏کوشیدند تا با از بین بردنشان این حق نیز پایمال شود.

ثانیا ائمه هرگز حکام مزبور را تایید نمى‏کردند و هیچگاه از کردارشان ابراز خشنودى نمى‏داشتند.

ثالثا ائمه با رفتار نمونه و شخصیت نافذ خود بزرگترین عامل خطر براى جان خلفا و دستگاه قدرتشان به شمار مى‏رفتند.

اما اینکه چگونه علما را آنهمه تشویق مى‏کردند، براى تحقق بخشیدن به هدفها سیاسى معینى بود. البته این حمایت تا حدودى رعایت مى‏شد که زیانى براى حکومتشان در بر نداشته و علم و عالم یکى از ابزار خدمت‏به آنان مى‏بود. آنها مى‏خواستند از این مجرا هدفهاى زیر را تامین کنند:

1 - دانشمندان که طبقه آگاه جامعه را تشکیل مى‏دادند زیر مراقبت و سلطه آنها قرار گیرند.

2 - به دست این دانشمندان بسیارى از نقشه‏هاى خود را به شهادت تاریخ عملى سازند.

3 - خود را در نظر مردم دوستدار علم و عالم جلوه مى‏دادند تا بدینوسیله جلب اطمینان بیشترى کنند و طرد اهلبیت‏با استقبال از علما به نحوى جبران مى‏شد.

4 - تشویق علما وسیله‏اى براى پوشاندن چهره ائمه و به فراموشى سپردن یاد آنها بود.

پس مقام علم و عالم در حدود همین هدفها براى خلفا محترم بود. و گر نه هر بار که از سوى شخصیتى احساس خطر مى‏کردند در رهایى از چنگش به هر وسیله ممکن دست مى‏یازیدند.

احمد امین درباره منصور مى‏نویسد: «معتزلیان را هر بار که لازم مى‏دید فرا مى‏خواند و محدثان و علما را نزد خویش دعوت مى‏کرد، البته این تا وقتى بود که آنان برخوردى با سلطه‏اش پیدا نمى‏کردند، و گرنه دستگاه کیفرى علیه‏شان به کار مى‏افتاد» (1) .

آرى، همین منصور بود که «ابوحنیفه‏» را مسموم کرد و بر امام صادق که از بیعت‏با محمد بن عبدالله علوى سرباز زده بود، همراه با خانواده و شاگردانش، بسیار تنگ مى‏گرفت.

بهرحال، اکنون برگردیم و کلام خود را از آنجا دنبال کنیم که گفتیم حکام بسیار مى‏کوشیدند تا حقایق مربوط به ائمه(ع) باز گفته نشود و یا آنکه بگونه نادرستى آنها را به مردم عرضه مى‏کردند و در این باره از کسانى که عنوان «دانشمند» داشتند نیز کمک مى‏گرفتند.

بنابراین، این راست است اگر بگوییم ابن اثیر، طبرى، ابوالفداء، ابن العبرى، یافعى و ابن خلکان از آن دسته از دانشمندانى بودند که به حقیقت و تاریخ خیانت کردند و در نگارش وقایع انصاف و بیطرفى لازم را نداشتند.

مثلا یکى از موارد لغزش اینان که بوضوح حاکى از تعصب آنان و اطاعت کورکورانه‏شان از حکام است مطلبى است که درباره نحوه درگذشت امام رضا(ع) نوشته‏اند. طبق نوشته ایشان امام انگور خورد و آنقدر زیاد خورد که به مرگش منتهى گردید. (2)

ظاهرا ابن خلدون هم که شخصى اموى مشرب بود مى‏خواسته از اینان پیروى کند که در تاریخ خود چنین آورده: «چون مامون به طوس وارد شد، امام رضا بر اثر انگورى که خورده بود بطور ناگهانى در گذشت. . . » (3)

براستى که این حرفها عجیب است. آخر چگونه انسان مى‏تواند چنان پرخورى را درباره یک آدم معمولى بپذیرد تا چه رسد به امامى که همه به دانش، حکمت، زهد و پارسائیش اعتراف داشتند.

آیا انسان عاقل هیچ به خود اجازه چنین پندارى مى‏دهد که شخصى عاقل و حکیم همچون امام با پرخورى دست‏به خودکشى زده باشد؟

آیا کسى در طول زندگى امام به یاد دارد که وى شخصى پرخور و شکم‏پرست‏بوده باشد؟ یا بر عکس، علم و زهد و تقوا، با صرفنظر از عقل و حکمت، هرگز به انسان اجازه نمى‏دهد تا بدان حد شکم خود را انباشته از خوردنى کند.

اینها تمام ناشى از تعصب مذهبى و پیروى از تمایلات کورکورانه است که به امام چنین نسبتى را مى‏دهند و گر نه کجا عقل و وجدان آدمى چنین رویدادى را مى‏تواند تصدیق کند!

اکنون ببینیم دیگران درباره درگذشت امام(ع) چه گفته‏اند.

نظر برخى دیگر از مورخان‏با نگرشى سریع بر اقوال مورخان درباره درگذشت امام(ع) به بررسى ناهماهنگى گفته‏ها و نقطه نظرهایشان خواهیم رسید.

عده‏اى در این باره فقط خود حادثه را گزارش کرده‏اند ولى هیچگونه ذکرى از علت آن ننموده‏اند و فقط بر سبیل تردید چنین آورده‏اند: «گفته مى‏شود که او مسموم شد و درگذشت‏» (مانند یعقوبى در جلد دوم ص 80 از تاریخش).

نظر دسته سوم‏عده‏اى دیگر مسموم شدن امام را پذیرفته‏اند ولى معتقدند که این جنایت‏به دست عباسیان صورت گرفت. سید امیر على داراى همین عقیده بود که احمد امین نیز بدان اشاره کرده. (4)

براى این نظر سند تاریخى جز آنچه که «اربلى‏» نقل کرده، وجود ندارد. وى عبارتى مبهم در این باره نوشته: «چون دیدند که خلافت‏به اولاد على انتقال یافته على بن موسى را سم دادند و او در رمضان به طوس درگذشت‏» (5) .

نظر چهارم‏برخى نیز گفته‏اند امام به دست مامون مسموم گردید ولى این به رهنمود و تشویق فضل بود.

به نظر ما مامون هرگز نیازى به تشویق یا راهنمایى براى انجام این کار نداشت، چه خود موقعیت امام را بخوبى احساس مى‏کرد. روشن است که این نظریه براى تبرئه مامون ابراز شده، چه فضل مدتها پیش از امام به دست مامون کشته شده بود. از این گذشته، چگونه مى‏توان باور کرد که مامون این جنایت را تنها به خاطر خوشایند فضل انجام داده و خودش هیچگونه تمایلى بدان نداشته است!

نظر پنجم‏برخى دیگر گفته‏اند که امام به مرگ طبیعى درگذشت و هرگز مسمومیتى در کار نبود. براى اثبات این موضوع دلایلى ذکر کرده‏اند.

یکى از این افراد «ابن جوزى‏» است که پس از نقل قول از دیگران که نوشته‏اند پس از یک استحمام در برابر امام(ع) بشقابى از انگور که بوسیله سوزن زهرآلود مسموم شده بود، نهادند و او با تناول انگورها مسموم شده بدرود حیات گفت، ابن جوزى مى‏نویسد که این درست نیست که بگوییم مامون عامل مسموم کردن وى بوده باشد. چه اگر اینطور بود پس چرا آنهمه در مرگ امام ابراز حزن و اندوه مى‏کرد. این حادثه چنان بر مامون گران آمد که از شدت اندوه چند روز از خوردن و آشامیدن و هر گونه لذتى چشم پوشیده بود. (6)

البته عبارت ابن جوزى حاکى از آن است که مسموم شدن امام را پذیرفته ولى منکر آنست که مامون عامل این جنایت‏بوده باشد.

«اربلى‏» نیز به پیروى از ابن جوزى همین عقیده را ابراز کرده و همانگونه بر گفته خویش دلیل آورده است.

احمد امین نیز از کسانى است که معتقدند کسى غیر از مامون بود که سم را به امام خورانیده، چه او حتى پس از مرگ امام و ورودش به بغداد هنوز جامه سبز مى‏پوشید و بعلاوه، مامون با علما درباره برترى حضرت على(ع) مباحثه مى‏کرد (7)

دکتر احمد محمود صبحى نیز چنین پنداشته که داستان مسمومیت امام رضا(ع) از مطالب ساختگى شیعه است که هرگز بین موقعیت امام در نزد مامون که از آن همه ارجمندى برخوردار بود با خورانیدن سم به او، تناقضى احساس نمى‏کنند. (8)

دلایل کسانى که در تبرئه مامون از جنایت‏سم خورانى سعى کرده‏اند، به شرح زیر خلاصه مى‏گردد:

1 - پیمان ولیعهدى که به موجب آن امام پس از مامون به خلافت مى‏رسید.

2 - بزرگداشت‏شان امام و تایید شرف و علم و فضیلت وى و ارجمندى خانواده‏اش.

3 - به همسرى وى در آوردن دخترش که خود عامل تحکیم دوستى میان آن دو بود.

4 - استدلال مامون بر برترى على(ع) در برابر علما.

5 - ابراز اندوه فراوان پس از درگذشت امام بطورى که از خوردن و آشامیدن و دیگر لذتها روى گردانده بود.

6 - دفن کردن امام در کنار قبر پدرش رشید، و اینکه او خود بر جسد وى نماز گزارد.

7 - پس از درگذشت امام، او همچنان لباس سبز مى‏پوشید حتى پس از ورودش به بغداد.

8 - پیوسته با علویان به رغم اقدامهاى مکرر بر ضدش، مهربانى مى‏نمود.

9 - خلق و خوى مامون به او اجازه چنین جنایتى نمى‏داد.

10 - مسمومیت امام از جعلیات شیعه است.

این خلاصه همه دلایلى بود که تبرئه کنندگان مامون آورده‏اند. ولى بنظر ما اینان یا به تمام حقایق، علم کافى نداشتند و در نتیجه نتوانستند نظر درستى درباره این مساله تاریخى ابراز کنند، و یا آنکه حقیقت را مى‏دانستند ولى به داب پیشینیان خود بر ضد ائمه تعصب ورزیده به پیروى از هواى خویش و خلفایشان، حقایق مضر به احوالشان را لوث کرده‏اند.

واقع امر اینست که تمام چیزهایى که اینان ذکر کرده‏اند هیچکدام مانع از آن نبود که مامون براى دفع خطر وجود امام(ع) دست‏به توطئه بزند، همانگونه که قبلا هم همین بلا را بر سر وزیرش فضل بن‏سهل آورده بود. فضل نیز مقامى شامخ نزد مامون داشت و حتى اصرار داشت که دخترش را هم به وى تزویج کند.

او همچنین فرمانده خود «هرثمة بن اعین‏» را نیز به مجرد ورود به مرو سر به نیست کرد، بى‏آنکه کوچکترین مجالى براى دفاع به وى بدهد و یا شکایتش را استماع کند. توطئه‏هاى مامون گریبانگیر طاهر و فرزندانش و دیگران و دیگران نیز شد. اینان وزرا و فرماندهانش بودند که براى مامون و تحکیم پایه‏هاى قدرتش آنهمه خدمت کرده و دیگران را با زور و شمشیر به اطاعتش در آورده بودند.

با اینوصف مى‏بینیم که چگونه همه را یکى پس از دیگرى به دیار عدم فرستاد در حالى که نسبت‏به همه نیز ابراز محبت و سپاسگزارى مى‏نمود. مامون کسى بود که بخاطر سلطنت و حکومت، برادر خود را بکشت، حال چگونه به همین انگیزه از کشتن امام رضا دست‏باز دارد. آیا این معقول است که بگوییم به نظر وى امام رضا از تمام این خدمتگزاران صدیقش و حتى از برادرش محبوبتر مى‏نمود؟

اما اینکه بر مرگ امام ابراز حزن و سوگوارى نمود قضیه روشن است. مگر در آن شرایط از چنان افعى مکار و سیاست‏بازى مى‏شد انتظار شادمانى و سرور برد؟

مگر هم او نبود که فضل را کشت و سپس بر مرگش اندوه فراوان ابراز داشت (9) و قاتلانش را هم که به دستور خود او بودند، از دم تیغ گذرانید. بعد هم سر آنان را نزد حسن - برادر فضل - فرستاد و دخترش هم را به عقد وى درآورد. اما پس از پیروزى بر ابن شکله، حسن را نیز از مقامش سرنگون ساخت. (10)

طاهر را نیز خود او کشت ولى بیدرنگ یحیى بن اکثم را از سوى خود نزد فرزندانش گسیل داشت تا مراتب تسلیت‏خلیفه را به ایشان ابراز کند. سپس فرزندان طاهر را بر جاى پدر بنشاند ولى بتدریج همه را یکى پس از دیگرى سرنگون نمود.

از این قبیل جنایات، مامون بسیار کرده که اکنون مجال ذکر همه آنها نیست. به همین قیاس، عکس‏العملها و گفته‏هایش در مرگ امام رضا(ع) نیز کوچکترین ارزشى نداشت. چه اگر راست مى‏گفت پس چگونه دست‏به خون هفت تن از برادران امام بیالود و علویان را تحت‏شکنجه و آزار درآورد و به کارگزار خود در مصر نوشت که منبرها را شستشو دهد، چه بر فرازشان نام امام رضا(ع) در خطبه‏ها رانده شده بود.

مامون از چه شرافتى برخوردار بود که بگوییم کشتن امام با خلق و خوى وى ناسازگار بود. آیا کشتن آن همه افراد مگر منافاتى با مهر و محبتش داشت که پیوسته نسبت‏به آنان ابراز مى‏داشت. بنابراین، مهر ورزیش نسبت‏به امام نیز هیچگونه منافاتى با قتلش نمى‏توانست داشته باشد.

اما اینکه علویان را بزرگ مى‏داشت علت را خودش در نامه‏اى که به عباسیان نوشته، چنین بیان مى‏دارد که این بزرگداشت جزئى از سیاست وى به شمار مى‏رود. لذا پس از درگذشت امام رضا(ع) دیگر لباس سبز را - که ویژه علویان بود - نپوشید، هفت تن از برادران امام را به قتل رسانید و به فرمانروایان خود در هر نقطه‏اى دستور داد که به دستگیرى علویان بپردازند.

اما سخن احمد امین که نوشته علویان بر ضد مامون بسیار قیام کرده بودند، ادعایى است که هرگز صحت ندارد. زیرا در تاریخ حتى نام یک قیام پس از درگذشت امام رضا(ع) ثبت نشده، بجز قیام «عبدالرحمن بن احمد» در یمن که انگیزه‏اش را همه مورخان ظلم کارگزاران خلیفه نوشته‏اند، و همچنین شورش برادران امام(ع) که به خونخواهى وى برخاسته بودند.

اما اینکه گفته‏اند داستان مسمومیت امام از ساختگیهاى شیعه است، باید گفت که پیش از شیعه خود تاریخنویسان سنى این جنایت را به مامون نسبت داده بودند و شیعیان نیز شرح این داستان را در کتابهاى اهل سنت مى‏خواندند که منابع بسیارى از آنان را ما در همین کتاب ذکر کرده‏ایم.

با اینهمه اگر کسى باز در تبرئه مامون و حسن نیتش اصرار دارد به این سؤال پاسخ دهد که چرا پس از درگذشت امام، مقام ولیعهدى را به فرزندش حضرت جواد(ع) عرضه نکرد، در حالى که او نیز دامادش بود و به فضل و علم و کمالاتش نیز اعتراف مى‏کرد. حضرت جواد به رغم خردسالیش تحسین عباسیان را نسبت‏به فضل و کمال خویش برانگیخته بود. مناظره وى با «یحیى بن اکثم‏» معروف است که با چه مهارتى به سؤالهاى وى پاسخ مى‏داد (11) به علاوه، صغر سن نمى‏توانست‏بهانه عدم واگذارى مقام ولیعهدى به امام جواد(ع) باشد، چه ولیعهدى معنایش تصدى عملى امور مملکتى نیست و تازه خلفا و حتى رشید، پدر مامون، براى کسانى بیعت ولیعهدى گرفته بودند که بمراتب خردسالتر از امام جواد بودند.

نظر ششم که نظرى درست است!

طبق این نظر امام(ع) بدون شک مسموم گردید. کسانى که بر این عقیده‏اند گروه بزرگى را تشکیل مى‏دهند که ابن جوزى نیز بدانها اشاره کرده است.

شیعیان بطور کلى این نظر را تایید کرده‏اند مگر مرحوم اربلى در کشف الغمة که خود را همعقیده با ابن طاوس و شیخ مفید دانسته است. ولى ظاهر امر چنین است که شیخ مفید نیز قایل به مسمومیت امام بوده، چه نوشته است: آن دو - یعنى مامون و رضا - با همدیگر انگورى را تناول کردند سپس امام(ع) بیمار شد و مامون نیز خود را به بیمارى زد!!. .

یکى از امورى که بهترین دلیل بر شهادت امام(ع) به شمار مى‏رود اتفاق شیعه بر این مطلب است. چه آنان بهتر و عمیق‏تر به احوال امامان خود مى‏پرداختند و دلیلى هم براى تحریف یا کتمان حقایق در این زمینه نداشتند.

از اهل سنت و دیگران نیز گروه بسیارى از دانشمندان و مورخان هستند که منکر مرگ طبیعى امام(ع) بوده و یا لااقل مسمومیت وى را قولى مرحج دانسته‏اند. مانند این افراد:

- ابن حجر در صواعق ص 122 - ابن صباغ مالکى در فصول المهمة ص 250.

- مسعودى در اثبات الوصیة ص 208، التنبیه و الاشراف ص 203، مروج الذهب / 3 / ص 417.

- قلقشندى در مآثر الانافة فى معالم الخلافه / 1 / ص 211.

- قندوزى حنفى در ینابیع المودة ص 263 و 385.

- جرجى زیدان در تاریخ تمدن اسلامى / 2 / بخش 4 / ص 440، و در صفحه آخر از کتاب امین و مامون.

- ابوبکر خوارزمى در رساله خود - احمد شلبى در تاریخ اسلامى و تمدن اسلامى / 3 / ص 107.

- ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبین - ابوزکریا موصلى در تاریخ موصل 171 / 352 - ابن طباطبا در الآداب السلطانیة ص 218 - شبلنجى، در نور الابصار ص 176 و 177 چاپ سال 1948.

سمعانى در انسابش / 6 / ص 139.

- در سنن ابن ماجه به نقل تهذیب تهذیب الکمال فى اسماء الرجال ص 278 - عارف تامر در الامامة فی الاسلام ص 125.

- دکتر کامل مصطفى شیبى در الصلة بین التصوف و التشیع ص 226.

و بسیارى دیگر. . .

بازتاب قتل امام(ع) در زمان مامون

چون به کتابهاى تاریخى مراجعه مى‏کنیم درمى‏یابیم که شهادت امام رضا(ع) به دست مامون به وسیله سم، حتى در زمان مامون نیز امرى معروف و بر سر زبانهاى مردم بود. بطورى که مامون خود شکوه از این اتهام مى‏کرد که چرا مردم او را عامل مسموم کردن امام مى‏پنداشتند!

در روایت آمده که هنگام مرگ امام(ع) مردم اجتماع کرده و پیوسته مى‏گفتند که این مرد - یعنى مامون - وى را ترور کرده است. در این باره آنقدر صدا به اعتراض برخاست که مامون مجبور شد محمد بن جعفر، عموى امام، را به سویشان بفرستد و براى متفرق کردنشان بگوید که امام(ع) امروز براى احتراز از آشوب از منزل خارج نمى‏شود. (12)

ابن خلدون علت قیام ابراهیم فرزند امام موسى(ع) را آن دانسته که وى مامون را متهم به قتل برادرش مى‏نمود. (13) ابراهیم نیز به اتفاق مورخان به دست مامون مسموم گردید. برادرش نیز زید بن موسى که در مصر شورش کرده بود به دست همین خلیفه مسموم شد. اینکه یعقوبى نوشته که مامون ابراهیم و زید را مورد عفو قرار داد (14) منافاتى با آن ندارد که مدتى بعد با نیرنگ به ایشان سم خورانیده باشد. چه آنان به خونخواهى برادر خود برخاسته بودند و عفو مامون یک ژست ظاهرى مى‏بود.

طبق نقل برخى از منابع تاریخى یکى دیگر از برادران امام رضا(ع) به نام احمد بن موسى چون از حیله مامون آگاه شد. همراه سه هزار تن - و به روایتى دوازده هزار - از بغداد قیام کرد. کارگزار مامون در شیراز به نام «قتلغ خان‏» به امر خلیفه با او به مقابله برخاست و پس از کشمکشهایى هم او هم برادرش «محمد عابد» و یارانشان را به شهادت رسانید. (15)

در آن ایام برادر دیگر امام رضا(ع) به نام هارون بن موسى همراه با بیست و دو تن از علویان به سوى خراسان مى‏آمد. بزرگ این قافله خواهر امام رضا یعنى حضرت فاطمه(ع) بود (16) . مامون ماموران انتظامى خود را دستور داد تا بر قافله بتازند. آنها نیز همه را مجروح و پراکنده کردند. هارون نیز در این نبرد مجروح شد ولى سپس او را در حالى که بر سر سفره غذا نشسته بود غافلگیر کرده بقتل رساندند. (17)

مى‏گویند حتى به حضرت فاطمه(ع) نیز در ساوه زهر خورانیدند که پس از چند روزى او هم به شهادت رسید. (18)

دیگر از قربانیان مامون، برادر دیگر امام(ع) به نام حمزة بن موسى بود.

با توجه به این وقایع درمى‏یابیم که مساله شهادت امام به دست مامون در همان ایام نیز امرى شایع میان مردم گردیده بود.

پیشگویى امام(ع) و اجدادش

افزون بر تمام آنچه که گذشت‏یاد این نکته نیز لازم است که امام رضا(ع) شهادتش را بوسیله زهر خود بارها پیشگویى کرده بود. به علاوه، اجداد پاکش نیز سالها پیش از وى رویداد شهادت امام رضا(ع) را خبر داده بودند.

مى‏توان روایات وارد شده در این زمینه را به سه طبقه تقسیم کرد:

1 - آن دسته از روایات که از زبان پیغمبر(ص) یا ائمه(ع) نقل شده و حاکى از به شهادت رسانیدن امام رضا در طوس است. در این باره پنج‏حدیث وارد شده.

2 - آن دسته از روایات که از خود امام رضا(ع) نقل شده که شهادتش به دست مامون و دفنش را در طوس کنار قبر هارون، پیشگویى نموده است.

پى‏نوشت‏ها:

(1) ضحى الاسلام / 3 / ص 202 و نیز جلد 2 / ص 46 و 47.

(2) الکامل / 5 / ص 150 - طبرى / 11 / ص 1030 - تاریخ ابوالفداء / 2 / ص 23 - مختصر تاریخ الدول / ص 134 - مرآة الجنان / 2 / ص 12 - وفیات الاعیان / 1 / ص 321 (چاپ 1310 هجرى) - برخى از اینان داستان مسموم شدن را با تعبیر «گفته مى‏شود. . . » بیان کرده‏اند.

(3) تاریخ ابن خلدون / 3 / ص 250.

(4) روح الاسلام، سید امیر على / ص 311 و 312 - احمد امین چنین نگاشته: «اگر براستى او را مسموم کرده باشند، حتما این سم را کسى غیر از مامون به او خورانیده، یعنى یکى از مدعیان حکومت‏براى خاندان عباسى‏».

(5) الامام الرضا ولى عهد المامون / ص 102 به نقل از خلاصة الذهب المسبوک / ص 142.

(6) تذکرة الخواص / ص 355.

(7) ضحى الاسلام / 3 / ص 295 و 296.

(8) نظریة الامامة / ص 387.

(9) التاریخ الاسلامى و الحضارة الاسلامیة / 3 / ص 322 - ماثر الانافة / 1 / ص 211. درباره چگونگى قتل فضل سخن گفتیم و دیگر آن را تکرار نمى‏کنیم.

(10) لطف التدبیر / ص 166.

(11) الصواعق المحرقة، فصول المهمة، ینابیع المودة، اثبات الوصیة، بحار، اعیان الشیعة، احقاق الحق جلد 2 به نقل از: اخبار الدول قرمانى، نور الابصار، ائمة الهدى هاشمى، الاتحاف بحب الاشراف، مفتاح النجا فى مناقب اهل العبا. . .

(12) مسند الامام الرضا / 1 / ص 130 - بحار / 49 / ص 299 - عیون اخبار الرضا / 2 / ص 242.

(13) تاریخ ابن خلدون / 3 / ص 115.

(14) مشاکلة الناس لزمانهم / ص 29.

(15) قیام سادات علوى / ص 169 - اعیان الشیعة / 10 از مجلد 11 / ص 286 و 287 به نقل از کتاب الانساب از محمد بن هارون موسوى نیشابورى - مدینة الحسین (سرى دوم) ص 91 - بحار / 8 / ص 308 - حیاة الامام موسى بن جعفر / 2 / ص 413 - فرق الشیعة / حاشیه ص 97 به نقل از بحر الانساب (چاپ بمبئى) و سایر منابع.

(16) قیام سادات علوى / ص 168.

(17) جامع الانساب / ص 56 - قیام سادات علوى / ص 161 - حیاة الامام موسى بن جعفر / 2.

(18) قیام سادات علوى / ص 168.

 


88/11/19::: 12:30 ع
نظر()
  

 

 

در قسمت اول این مقاله به بررسی شش مورد از موضع گیری های امام رضا علیه السلام در مقابل مامون پرداختیم. حال به ادامه مبحث می پردازیم.
موضع‏گیرى هفتم ( مفاد دستخط امام بر سند ولیعهدى)

 

به نظر می رسد آنچه امام در سند ولیعهدى نوشت، نسبت به موضع‏ گیری هاى دیگرش از همه مؤثرتر و مفیدتر بود. در آن نوشته مى‏بینیم که در هر سطرى و بلکه در هر کلمه‏اى که امام با خط خود نوشته، معنایى عمیق نهفته و به وضوح بیانگر برنامه‏اش براى مواجه شدن با توطئه‏هاى مأمون مى‏باشد .

امام با توجه به این نکته که سند ولیعهدى در سراسر قلمرو اسلامى منتشر مى‏شود، آن را وسیله ابلاغ حقایقى مهم به امت اسلامى قرار داد. از مقاصد و اهداف باطنى مأمون پرده برداشت و بر حقوق علویان پا فشرد و توطئه‏اى را که براى نابودى آنان انجام مى‏شد، آشکار کرد.

امام در این سند، نوشته خود را با جمله‏هایى آغاز مى‏کند که معمولا تناسبى با موارد مشابه نداشت:« ستایش براى خداوندى است که هر چه بخواهد همان کند. هرگز چیزى بر فرمانش نتوان افزود و از تنفیذ مقدراتش نتوان سرباز زد...»

آنگاه به جاى آن که خداى را در برابر این مقامى که مأمون به او بخشیده سپاس بگوید، با کلماتى ظاهرا بى تناسب با آن مقام، پروردگار را چنین توصیف مى‏کند:« او از خیانت چشم ها و از آنچه در سینه‏ها پنهان است آگاهى دارد.»

امام علیه السلام با انتخاب این جملات مى‏خواست ذهن مردم را به خیانت‏ها و نقشه هاى پنهانى توجه دهد.

امام نوشته(دستخط) خود را چنین دامه مى‏دهد: « و درود خدا بر پیامبرش محمد، خاتم پیامبران، و بر خاندان پاک و مطهرش باد...»

در آن روزها هرگز عادت بر این نبود که در اسناد رسمى از پى درود بر پیغمبر، کلمه‏ «خاندان پاک و مطهرش» را نیز بیفزایند، اما امام مى‏خواست با آوردن این کلمات به پاکى اصل و دودمان خویش اشاره کند و به مردم بفهماند که اوست که به چنین خاندان مقدس و ارجمندى تعلق دارد، نه مأمون.

بعد مى‏نویسند: «... امیرالمؤمنین حقوقى از ما مى‏شناخت که دیگران بدان آگاه نبودند.»

خوب، این چه حق یا حقوقى بود که مردم حتى عباسیان به جز مأمون آن را درباره امام نمى‏شناختند؟ آیا مگر ممکن بود که امت اسلامى منکر آن باشند که وى فرزند دختر پیغمبر(ص) بود؟!

بنابراین، آیا فرمایش امام اعلانى به همه امت اسلامى نبود که مأمون چیزى را در اختیارش قرار داده که حق خود او بوده؟! حقى که پس از غصب، دوباره به دست اهلش بر مى‏گشت.

آرى، حقى که مردم آن را نمى‏شناختند «حق اطاعت» بود. البته امام علیه السلام در برابر هیچ کس، حتى مأمون و دولتمردانش، در اظهار این حقیقت تقیه نمى‏کرد که خلافت پیامبر(ص) به على(ع) و اولاد پاکش مى‏رسید و بر همه مردم واجب است که از آنان اطاعت کنند.

دیگر از عبارات امام رضا(ع) که در سند ولیعهدى نوشته، اینست: « و او – مأمون-  ولیعهدى خود و فرمانروایى این قلمرو بزرگ را به من واگذار کرد، البته اگر پس از وى زنده باشم ...»

امام با جمله البته اگر پس از وى زنده باشم؛ بدون شک اشاره به تفاوت فاحش سنى خود با مأمون مى‏کرد و در ضمن مى‏خواست توجه مردم را به غیر طبیعى بودن آن ماجرا و بى میلى خودش جلب کند.

 

امام نوشته خود را چنین ادامه مى‏دهد:

«هر کس گره‏اى را که خدا، بستنش را امر کرده بگشاید و ریسمانى که همو تحکیمش را پسندیده، قطع کند به حریم خداوند تجاوز کرده، چه او با این عمل امام را تحقیر نموده و حرمت اسلام را دریده است...»

امام با این جملات اشاره به حق خود مى‏کند که مأمون و پدرانش غصب کرده بودند. پس منظور وى از گروه و ریسمانى که نباید هرگز گسسته شود، خلافت و رهبرى است که نباید پیوندش را از خاندانى که خدا مأمور این مهم کرده گسست. سپس امام چنین ادامه مى‏دهد:

«... در گذشته کسى این چنین کرد ولى براى جلوگیرى از پراکندگى در دین و جدایى مسلمین اعتراضى به تصمیم ها نشد و امور تحمیلى به عنوان راه گریز، تحمل گردید... (7)»

در اینجا مى‏بینیم که گویا امام به مأمون کنایه مى‏زند و به او مى‏فهماند که باید به اطاعت وى در آید و بر تمرّد و توطئه علیه وى و علویان و شیعان اصرار نورزد. امام با اشاره به گذشته، دور نماى زندگى على(ع) و خلفاى معاصرش را ارائه مى‏دهد که چگونه او را به ناحق از صحنه سیاست راندند و او نیز براى جلوگیرى از تشتت مسلمانان، بر تصمیم هایشان گردن مى‏نهاد و تحمیل هایشان را نیز تحمل مى‏نمود.

سپس چنین مى‏افزاید:

«... خدا را بر خویشتن گواه مى‏گیرم که اگر رهبرى مسلمانان را به دستم دهد با همه به ویژه با بنى عباس به مقتضاى اطاعت از خدا و سنت پیامبرش عمل کنم، هرگز خونى را به ناحق نریزم و نه ناموس و ثروتى را از چنگ دارنده‏اش به در آورم، مگر در آنجا که حدود الهى مرا دستور داده است...»

اینها همه جنبه گوشه زدن به جنایات بنى‏عباس را دارد که چه نابسامانی هایى در زندگى علویان پدید آوردند و چه جان ها و خانواده هایى که به دست ایشان تار و مار گردید.

امام تعهد مى‏کند که به مقتضاى اطاعت از خدا و سنت پیامبر(ص) با همه و به ویژه با عباسیان رفتار کند و این درست همان خطى است که على(ع) نیز خود را بدان ملزم کرده بود.

پیروى از خط و برنامه على(ع) براى مأمون و عباسیان نیز قابل تحمل نبود و آن را به زیان خود مى‏دیدند.

امام(ع) همچنین این جمله را مى‏افزاید: «... اگر چیزى از پیش خود آوردم، یا در حکم خدا تغییر و دگرگونى در انداختم، شایسته این مقام نبوده خود را مستحق کیفر نموده‏ام و من به خدا پناه مى‏برم از خشم او...»

گفتن این جمله براى مبارزه با عقیده رایج در میان مردم بود که علماى ناهنجار چنین به ایشان فهمانده بودند که خلیفه یا هر حکمرانى، مصون از هر گونه کیفر و بازخواستى است، چه او در مقامى برتر از قانون قرار گرفته و دست به هر جرم و انحرافى بیالاید کسى نباید بر او خرده بگیرد تا چه رسد به قیام بر ضد او.

امام علیه السلام با توجه به شیوه مأمون و سایر خلفاى عباسى مى‏خواهد این معنا را به همگان تفیهم کند که فرمانروا باید پاسدار نظام و قانون باشد نه آن که ما فوق آن قرار بگیرد. از این رو هرگز نباید از کیفر و بازخواست مصون بماند.

آنگاه براى اعلام عدم رضایت خویش از قبول ولیعهدى و نافرجام بودن آن به صراحت چنین بیان مى‏دارد: «جفر و جامعه (9)خلاف آن را حکایت مى‏کنند...» یعنى بر خلاف ظاهر امر که حاکى از دستیابى من به حق امامت و خلافت مى‏باشد، من هرگز آن را دریافت نخواهم کرد.

افزون بر این، امام با ذکر این حقیقت مى‏خواهد همگان را به رکن دوم از ارکان امامت توجه دهد، که عبارت است از آگاهى به امور غیبى و علوم ذاتى که خداوند تنها ایشان را بدین جهت بر دیگران امتیاز بخشیده است.

امام علیه السلام پس از اعلام کراهت و اجبار خویش در قبول ولیعهدى با صراحت کامل مى‏نویسد :«... ولى من دستور امیر المؤمنین (یعنى مأمون)(9)را پذیرفتم و خشنودیش را بدین وسیله جلب کردم...» معناى این عبارت آن است که اگر امام ولیعهدى را نمى‏پذیرفت به خشم مأمون گرفتار مى‏آمد و همه نیز معناى خشم خلفاى جور را به خوبى مى‏دانستند که براى ارتکاب جنایت و تجاوز، به هیچ دلیلى نیازمند نبودند. و بالاخره امام(ع) در پایان دستخط خویش در پشت سند ولیعهدى، تنها خداى را بر خویشتن شاهد مى‏گیرد و هرگز مأمون یا افراد دیگر حاضر در آن مجلس را به عنوان شهود بر نمى‏گزیند، چون مى‏دانست که در دل هایشان نسبت به وى چه مى‏گذشت. اهمیت این نکته آنجا روشن مى‏شود که مى‏بینیم مأمون با خط خویش سند مزبور را مى‏نویسد آن هم با متنى بسیار طولانى و بعد به امام مى‏گوید: «موافقت خود را با خط خویش بنویس و خدا و حاضرین را نیز شاهد بر خویشتن قرار بده.»

موضع ‏گیرى هشتم

امام علیه السلام براى پذیرفتن مقام ولیعهدى شروطى قایل شد که طى آنها از مأمون چنین خواسته بود:

«امام هرگز کسى را بر مقامى نگمارد، و نه کسى را عزل و نه رسم و سنتى را نقض کند و نه چیزى از وضع خود را دگرگون سازد، و از دور، مشاور در امر حکومت باشد. (10)

مأمون نیز به تمام این شروط پاسخ مثبت داد، بنابراین مى‏بینیم که امام بر پاره‏اى از هدف هاى مأمون خط بطلان مى‏کشد، زیرا اتخاذ چنین موضع منفى دلیل گویایى بود بر امور زیر :

الف: متهم ساختن مأمون به برانگیختن شبهه‏ها و ابهام هاى بسیارى در ذهن مردم.

ب: اعتراف نکردن به قانونى بودن سیستم حکومتى وى.

ج: سیستم موجود هرگز نظر امام را به عنوان یک نظام حکومتى تأمین نمى‏کرد.

د: مأمون بر خلاف نقشه‏هایى که در سر پرورانده بود، دیگر با قبول این شروط نمى‏توانست کارهایى را به دست امام انجام دهد.

ه: امام هرگز حاضر نبود تصمیم هاى قدرت حاکمه را عملى سازد.

و: نهایت پارسایى و زهد امام که آن را با جعل این شروط به همگان اثبات کرد. آنان که امام را به خاطر پذیرفتن ولیعهدى به دنیا دوستى متهم مى‏کردند با توجه به این شروط متقاعد گردیدند که بالاتر از این حد، درجه‏اى براى زهد قابل تصور نیست. امام با این کار، نه تنها پیشنهاد خلافت و ولیعهدى را رد کرد، بلکه پس از اجبار به پذیرفتن ولیعهدى، با قبولاندن این شروط به مأمون خود را عملا از صحنه سیاست به دور نگاه داشت.

موضع‏ گیرى نهم

امام به مناسبت برگزارى دو نماز عید موضعى اتخاذ کرد که جالب توجه است. در یکى از آنها ماجرا چنین رخ داد:

مأمون از وى درخواست نمود که با مردم نماز عید بگزارد تا با ایراد سخنرانى وى آرامشى به قلبشان فرو آید و با پى‏ بردن به فضایل امام اطمینان عمیقى نسبت به حکومت بیابند.

امام علیه السلام به مجرد دریافت این پیام، شخصى را نزد مأمون روانه ساخت تا به او بگوید مگر یکى از شروط ما این نبود که من دخالتى در امر حکومت نداشته باشم، بنابر این مرا از نماز معاف بدار. مأمون پاسخ داد که من مى‏خواهم امر ولیعهدى در دل مردم و لشکریان، رسوخ یابد تا احساس اطمینان کرده، بدانند خدا چگونه ترا بدان برترى بخشیده است.

امام رضا(ع) دوباره از مأمون خواست تا او را از آن نماز معاف بدارد وقتى اصرار مأمون را دید، شرط کرد که من به نماز آن چنان خواهم رفت که رسول خدا(ص) و امیرالمؤمنین على (ع) با مردم به نماز مى‏رفتند.

مأمون پاسخ داد: هر گونه مى‏خواهى برو!

از سوى دیگر، مأمون به فرماندهان و همه مردم دستور داد که قبل از طلوع آفتاب بر در منزل امام اجتماع کنند. از این رو، تمام کوچه‏ها و خیابان ها مملو از جمعیت شد. از خرد و کلان، کودک و پیر، زن و مرد، با اشتیاق گرد آمدند و همه فرماندهان نیز سوار بر مرکب هاى خویش در اطراف خانه امام به انتظار طلوع آفتاب ایستادند.

همین که آفتاب سر زد، امام علیه السلام از جا بر خاست، خود را شستشو داد و عمامه‏اى سفید بر سر نهاد. آنگاه با معطر ساختن خویش با گام هایى استوار به راه افتاد. امام از کارکنان منزل خویش نیز خواسته بود که همه همین گونه به راه بیافتند.

همه در حالى که امام را حلقه وار در بر گرفته بودند، از منزل خارج شدند. امام سر به آسمان برداشت و با صدایى چنان نافذ چهار بار تکبیر گفت که گویى هوا و دیوارها تکبیرش را پاسخ مى‏گفتند. فرماندهان ارتش و مردم بر در منزل منتظر ایستاده و خود را به بهترین وجهى آراسته بودند. امام با اطرافیانش پا برهنه از منزل خارج شد، لحظه‏اى بر در منزل توقف کرد و این کلمات را بر زبان جارى ساخت: «الله اکبر، الله اکبر على ما هدانا، الله اکبر على ما رزقنا من بهیمة الانعام، والحمدلله على ما ابلانا.»

امام علیه السلام این جملات را با صداى بلند مى‏خواند و مردم نیز هم صدا با ایشان تکبیر مى‏گفتند. شهر مرو یکپارچه غوغا شده بود و مردم تحت تأثیر آن شرایط به گریه افتاده، شهر را زیر پاى خود به لرزه انداخته بودند.

چون فرماندهان ارتش و نظامیان با آن صحنه مواجه شدند، همه بى اختیار از مرکب ها به زیر آمده، کفش هاى خویش را هم از پایشان در آوردند.

امام به سوى نماز حرکت کرد ولى هر ده قدمى که به پیش مى‏رفت، مى‏ایستاد و چهار بار تکبیر مى‏گفت. گویى که در و دیوار شهر و آسمان، همه پاسخش مى‏گفتند.

گزارش این صحنه‏هاى مهیج به گوش مأمون رسید، وزیرش « فضل بن سهل» به او پند داد که اگر امام به همین شیوه راه خود را تا جایگاه نماز ادامه دهد مردم چنان شیفته‏اش خواهند شد که دیگر ما تأمین جانى نخواهیم داشت، بنابراین بهتر است او را از نیمه راه برگردانیم .

مأمون نیز همین گونه با امام رفتار کرد، یعنى او را از رسیدن به جایگاه نماز بازداشت و پیشنماز همیشگى را مأمور گزاردن نماز عید نمود.

در آن روز وضع مردم بسیار آشفته شد و صفوفشان در نماز، دیگر نظم نیافت.

موضع‏ گیرى دهم

طرز رفتار و آداب معاشرت عمومى امام(ع) چه پیش از ولیعهدى یا پس از آن به گونه‏اى بود که پیوسته نقشه‏هاى مأمون را بر هم مى‏زد. هرگز مردم ندیدند که امام علیه السلام تحت تأثیر زرق و برق شؤون حکومتى قرار گرفته در نحوه سلوکش با مردم اندکى تغییر پدید آید.

این سخنان را از زبان ابراهیم بن عباس، منشى عباسیان بشنوید:

«هرگز کسى را با سخنش نیازرد، هرگز کلام کسى را نیمه کاره قطع نکرد و هیچگاه در برآوردن نیاز کسى به حد توانش کوتاهى نکرد. در برابر کسى که نزدش مى‏نشست هرگز پاهایش را دراز نمى‏کرد و از روى ادب حتى تکیه هم نمى‏داد. کسى از کارکنان و خدمتگزارانش هرگز از او ناسزا نمى‏شنید و نه هرگز بوى زننده‏اى از بدن وى استشمام مى‏شد. در خندیدن قهقهه سر نمى‏داد و بر سر سفره‏اش خدمتگزاران و حتى دربانان مى‏نشستند...»

بى‏شک اینگونه صفات در محبوبیت امام علیه السلام نقش بزرگى ایفا مى‏کرد، به طورى که او را در نظر خاص و عام به عنوان شخصیتى پسندیده ‏تر از هر کس دیگر جلوه مى‏داد.

امام علیه السلام مقام حکمرانى را هرگز به عنوان یک مزیّت تلقى نمى‏کرد، بلکه آن را مسئولیتى بزرگ مى‏دانست.

مواضعى را که ذکر کردیم، براى روشن شدن برنامه‏اى که امام رضا(ع) براى خنثى کردن نقشه‏ها و توطئه‏هاى مأمون، در پیش گرفته بود، کافى است. از آن پس مأمون دیگر قادر نبود نقشى را که مى‏خواست از اوضاع جارى در ذهن مردم، متصور سازد. برنامه امام براى شکست و ناکامى مأمون چنان کارى و موفق بود که عاقبت مأمون به قصد نابودى امام برخاست، تا مگر به این وسیله خود را از چنگال ناملایماتى که پیوسته برایش پیش مى‏آمد، برهاند.

 

پى‏نوشت ها:

7- بسیار محتمل است که امام به جمله عمر( بیعت با ابوبکر گریز گاهى بود) اشاره کرده ولى آن را چنان تعمیم داده که شامل بیعت هاى دیگر نیز بشود، چه بیعت با خود عمر، عثمان، معاویه و دیگران نیز همه راه گریزى بودند...

8- جفر و جامعه دو جلد از کتاب هایى است که رسول خدا(ص) بر امیرالمؤمنین على علیه السلام املا فرموده و او نیز آنها را به خط خود نوشته است.

9- این که امام رضا(ع) مأمون را «امیرالمؤمنین» مى‏خواند به نظر ما چندان مسأله‏اى را بر نمى‏انگیزد، زیرا مأمون عملا مقام فرمانروایى بر مسلمانان را قبضه کرده بود و به اعتبار همین مقام ظاهرى او، مى‏شد که واژه امیرالمؤمنین را بر وى اطلاق کرد. ولى آیا مجرد امیرمؤمنان بودن دلیل بر فضیلت کسى مى‏تواند باشد؟ یا آن که بر عکس، فضیلت هنگامى محقق است که شخصى این مقام را به حق و شایستگى خدایى قبضه کرده باشد؟

آرى، اشکالى که از خواندن جمله امام رضا(ع) به ذهن ما متبادر مى‏شود، ناشى از عادتى است که ما با واژه امیرالمؤمنین پیدا کرده‏ایم، چه ما این لقب را فقط بر حضرت على(ع) اطلاق کرده، حتى آن را بر دیگر امامان معصوم خود هرگز اطلاق نمى‏کنیم. غافل از آن که در عرف مسلمانان آن روزها هرگز چنین انحصارى براى اطلاق واژه امیرالمؤمنین وجود نداشت . به گفته دیگر، قداستى را که ما اکنون براى این واژه قائلیم هرگز در ذهن آنان مطرح نبود . آنان به مجرد آن که قدرت فرمانروایى را در دست کسى مى‏یافتند او را امیر خود و امیر مسلمانان و مؤمنان خطاب مى‏کردند، هر چند مانند خلفاى بنى امیه و دیگران که از پاکى و تقوا هم بهره‏اى نداشتند.

10- الفصول المهمة، ابن صباغ مالکى، ص 241/ نورالابصار، ص 43 به بعد / عیون اخبارالرضا، ج 1، ص 20 و ج 2 ص 183 / مناقب آل ابى طالب ج 4 ص 363 /علل الشرایع ج 1 ص 238 / اعلام الورى ص 230 / بحار، ج 49، ص 34 و 35 و صفحات دیگر / کشف الغمة، ج 3، ص 69 / ارشاد مفید، ص 310 / امالى صدوق، ص 43 / اصول الکافى، ص 489 / روضة الواعظین، ج 1، ص 268 و 269 / معادن الحکمة، ص 180 / شرح میمیة ابى فراس، ص 165.


  
  

 

 

 

چرا امام رضا علیه السلام، ولایتعهدى مأمون را پذیرفت؟ این سؤالى است که مقاله در پى پاسخگویى به آن به سه محور مهم مى‏پردازد:

1 ـ دلایل پذیرش ولایتعهدى: امام رضا(ع) در قبول ولایتعهدى ناچار شد، زیرا در صورت امتناع نه تنها خود امام بلکه علویان نیز در مخاطره قرار مى‏گرفتند. نیاز امت اسلامى به وجود امام و علماى شیعه وجه دیگرى براى قبول این منصب بود. با پذیرش آن، برای علویان در حکومت سهم پیدا شد و زمینه حضور اهل بیت در صحنه سیاست فراهم گردید، هر چند که ائمه هیچگاه در مسأله رهبرى امت تقیه نکردند. افشاگرى امام رضا(ع) علیه مأمون مؤید همین مطلب است.

2 ـ ترسیم اوضاع فرهنگى و اجتماعى جامعه آن روز: انحراف فرمانروایان، وجود علماى فرومایه و معتقدین به جبر که تحریم قیام و انقلاب علیه ستمگران را از عقاید دینى مى‏شمردند.

3 ـ موضع ‏گیرى‏هاى امام در برابر پذیرش ولایتعهدى: امام براى این که به بى ‏رغبتى خود به ولایتعهدى و اجبارى بودن آن صحه بگذارد به موضع‏گیرى‏هایى پرداخت: یعنی هرگز در مدینه پیشنهاد آنان را نپذیرفت، با این که با خانواده دعوت شده بود، خود به تنهایى عازم خراسان شد، در مسیر، با خواندن حدیث سلسلة الذهب به مشکل اساسى مردم که توحید و ولایت است اهمیت داد و اتصال به مبدأ اعلى را شرط رهبرى امت دانست، همواره بر این نکته تأکید مى‏نمود که مأمون مرا به اجبار به ولایتعهدى برگزیده است، امام وانمود مى‏کرد که مأمون حق را به اهل آن واگذار کرده است و کار مهمى نکرده و حتى مأمون به حقانیت و اولویت اهل بیت اعتراف مى‏کند که مفاد دست خط امام بر سند ولایتعهدى که مى‏فرماید اگر زنده باشم و حکومت در دستم قرار گیرد به مقتضاى اطاعت خداوند عمل مى‏کنم. شروط امام که تنها مشاور باشد و عزل و نصبى نداشته باشد، نماز عید فطر و رسوایى مأمون و آداب و معاشرت امام، دلایل روشنى است بر خنثى کردن نقشه‏ها و توطئه‏هاى مأمون از سوى آن حضرت .

پس از آن که امام پیشنهاد خلافت را با توجه به جدى نبودن آن از سوى مأمون، پشت ‏سر نهاد، خود را در برابر صحنه بازى دیگرى یافت و آن این که مأمون به رغم امتناع امام از خلافت از پاى ننشست و این بار ولیعهدى خویش را به وى پیشنهاد کرد. در اینجا نیز امام مى‏دانست که منظور مأمون، تأمین هدف هاى شخصى است، لذا این بار نیز امتناع ورزید، ولى اصرار و تهدیدهاى مأمون چندان اوج گرفت که امام به ناچار با پیشنهاد او موافقت کرد.

 

دلایل امام براى پذیرفتن ولیعهدى

امام رضا علیه السلام به این حقیقت توجه داشت که در صورت امتناع از پذیرش ولایتعهدى نه تنها جان خود، بلکه علویان و دوستدارانشان نیز در معرض خطر واقع مى‏شوند. در این حال اگر بر امام جایز بود که در آن شرایط، جان خویشتن را به خطر بیافکند، ولى در مورد دوستداران و شیعیان خود و یا سایر علویان هرگز به خود حق نمى‏داد که جان آنان را نیز به مخاطره بیاندازد، بنابراین ولایتعهدى را پذیرفتند.

افزون بر این، بر امام لازم بود که جان خویشتن و شیعیان و هواخواهان را از گزندها برهاند . زیرا امت اسلامى به وجود آنان و آگاهى بخشیدنشان نیاز بسیار داشت. اینان باید باقى مى‏ماندند تا براى مردم چراغ راه و راهبر و مقتدا در حل مشکلات و هجوم شبهه‏ها باشند .

آرى، مردم به وجود امام و دست پروردگان وى نیاز بسیار داشتند، چه در آن زمان موج فکرى و فرهنگى بیگانه‏اى بر همه جا چیره شده بود که در قالب بحث‏هاى فلسفى و تردید نسبت به مبادى خدا شناسى، با خود کفر و الحاد به ارمغان مى‏آورد.

حال اگر او با رّد قاطع و همیشگى ولیعهدى، هم خود و هم پیروانش را به دست نابودى مى‏سپرد، این فداکارى کوچکترین تأثیرى در مسیر تلاش براى نیل به این هدف مهم در بر نمى‏داشت.

علاوه بر این، پذیرش مقام ولیعهدى از سوى امام(ع) یک اعتراف ضمنى از سوى عباسیان را نشان مى‏داد، دایر بر این مطلب که علویان در حکومت سهم شایسته‏اى داشتند.

دیگر از دلایل قبول ولیعهدى از سوى امام آن بود که مردم اهل بیت را در صحنه سیاست حاضر بیابند و آنان را به دست فراموشى نسپارند، و نیز گمان نکنند که آنان همانگونه که شایع شده بود، فقط علما و فقهایى هستند که در عمل هرگز به کار ملت نمى‏آیند. شاید امام خود نیز به این نکته اشاره مى‏کرد هنگامى که «ابن عرفه» از وى پرسید:

«اى فرزند رسول خدا، به چه انگیزه‏اى وارد ماجراى ولیعهدى شدى؟»

امام پاسخ داد: «به همان انگیزه‏اى که جدّم على(ع)، را وادار به ورود در شورا نمود.» (1)

گذشته از همه اینها، امام در ایام ولیعهدى خویش چهره واقعى مأمون را به همه شناساند و با افشا ساختن نیت و هدف هاى وى در کارهایى که انجام مى‏داد، هر گونه شبهه و تردیدى را از نظر مردم برداشت.

 

 

آیا خود امام رغبتى به این کار داشت؟

مطالبی را که گفتیم هرگز دلیلى بر میل باطنى امام براى پذیرفتن ولیعهدى نمى‏باشد. بلکه همانگونه که حوادث بعدى اثبات کرد، او مى‏دانست که هرگز از دسیسه‏هاى مأمون و دار و دسته‏اش در امان نخواهد بود و گذشته از جانش، مقامش نیز تا مرگ مأمون پایدار نخواهد ماند. امام به خوبى درک مى‏کرد که مأمون به هر وسیله‏اى که شده در مقام نابودى جسمى یا معنوى وى برخواهد آمد. تازه اگر هم فرض مى‏شد که مأمون هیچ نیت شومى در دل نداشت، با توجه به سن امام امید زیستن تا پس از مرگ مأمون بسیار ضعیف مى‏نمود. پس این دلایل هیچ کدام براى توجیه پذیرفتن ولیعهدى از سوى امام کافى نبود.

 

برنامه پیشگیرى امام

اکنون که امام رضا(ع) در پذیرفتن ولیعهدى از خود اختیارى ندارد، و نمى‏تواند این مقام را وسیله رسیدن به هدف هاى خویش قرار دهد، زیان هاى گرانبارى پیکر امت اسلامى را تهدید مى‏کند و دینشان هم به خطر افتاده است، از سویى هم امام نمى‏تواند ساکت بنشیند و چهره موافق در برابر اقدامات دولتمردان نشان بدهد.. پس باید در برابر مشکلاتى که در آن زمان وجود دارد برنامه‏اى بریزد. اکنون درباره‏اى این مشکلات سخن خواهیم گفت:

1 ـ انحراف فرمانروایان: کوچکترین مراجعه به تاریخ بر ما روشن مى‏کند که فرمانروایان آن ایام ـ چه عباسى و چه اموى ـ تا چه حد در زندگى، رفتار و اقداماتشان با مبانى دین اسلام تعارض و ستیز داشتند، همان اسلامى که به نامش بر مردم حکم مى‏راندند. مردم نیز به موجب «مردم بر دین ملوک خویشند» تحت تأثیر قرار گرفته، اسلام را تقریبا همانگونه که مى‏فهمیدند که اجرایش را در متن زندگى خود مشاهده مى‏کردند. پیامد این اوضاع، انحراف روز افزون و گسترده از خط صحیح اسلام بود، که دیگر مقابله با آن هرگز آسان نبود.

2 ـ علماى فرومایه و عقیده جبر: گروهى خود فروخته که فرمانروایان آنچنانى، «علما» یشان مى‏خواندند، براى مساعدت ایشان مفاهیم و تعالیم اسلامى را به بازى مى‏گرفتند تا بتوانند دین را طبق دلخواه حکمرانان استخدام کنند و خود نیز به پاس این خدمتگزارى به نعمت و ثروتى برسند. این مزدوران حتى عقیده جبر را جزو عقاید اسلامى قرار دادند، عقیده فاسدى که بى‏مایگى آن بر همگان روشن است. این عقیده براى آن رواج داده شد که حکمرانان بتوانند آسان تر به استثمار مردم بپردازند و هر کارى که مى‏کنند قضا و قدر الهى معرفى شود تا کسى به خود جرأت انکار آن را ندهد. در زمان امام(ع) از رواج این عقیده فاسد یک قرن و نیم مى‏گذشت، یعنى از آغاز خلافت معاویه تا زمان مأمون.

3 ـ فرومایگان و عقیده قیام بر ضد ستمگران: همین عالمان خود فروخته بودند که قیام بر ضد سلاطین جور را از گناهان بزرگ مى‏شمردند و با همین دستاویز، برخى از علماى بزرگ اسلامى را بى‏آبرو ساخته بودند، آنان تحریم قیام و انقلاب را از عقاید دینى مى‏شمردند. (2)

 

برنامه امام رضا(ع)

در آن فرصت کوتاهى که نصیب امام (ع) شد و حکمرانان را سرگرم کارهاى خویشتن یافت، وظیفه خود را براى آگاه کردن مردم ایفا نمود. این فرصت همان فاصله زمانى بین در گذشت رشید و قتل امین بود. ولى شاید بتوان گفت که فرصت مزبور ـ البته به شکلى محدود ـ تا پایان عمر امام ( در سال 203) نیز امتداد یافت. امام با شگرد ویژه خود نفوذ گسترده‏اى بین مردم پیدا کرد و حتى نوشته‏هایش را در شرق و غرب کشور اسلامى منتشر مى‏کردند و خلاصه همه گروه ها شیفته او گردیده بودند.

 

موضع گیرى‏هایى که مأمون انتظار نداشت

امام رضا(ع) مواضع گوناگونى براى رو به رو شدن با توطئه‏هاى مأمون اتخاذ مى‏کرد که مأمون آنها را قبلا به حساب نیاورده بود.

 

نخستین موضع ‏گیرى

امام تا وقتى که در مدینه بود از پذیرفتن پیشنهاد مأمون خوددارى کرد و آنقدر سرسختى نشان داد تا بر همگان معلوم بدارد که مأمون به هیچ قیمتى از او دست بردار نیست. حتى برخى از متون تاریخى به این نکته اشاره کرده‏اند که دعوت امام از مدینه به مرو با اختیار خود او صورت نگرفت و اجبار محض بود. اتخاذ چنین موضع سرسختانه‏اى براى آن بود که مأمون بداند که امام دستخوش نیرنگ وى قرار نمى‏گیرد و به خوبى به توطئه‏ها و هدف هاى پنهانیش آگاهى دارد... تازه با این شیوه امام توانسته بود شک مردم را نیز پیرامون آن رویداد برانگیزد.

 

 

موضع ‏گیرى دوم

به رغم آن که مأمون از امام خواسته بود که از خانواده‏اش هر که را مى‏خواهد همراه خویش به مرو بیاورد، ولى امام با خود هیچ کس حتى فرزندش جواد(ع) را هم نیاورد. در حالى که آن یک سفر کوتاه نبود، سفر مأموریتى بس بزرگ و طولانى بود که باید امام طبق گفته مأمون رهبرى امت اسلامى را به دست بگیرد. امام حتى مى‏دانست که از آن سفر برایش بازگشتى وجود ندارد.

 

 

موضع گیرى سوم

در ایستگاه نیشاور، امام با نمایاندن چهره محبوب خود براى دهها و بلکه صدها هزار تن از مردم استقبال کننده، روایت زیر را خواند: « کلمه توحید (لا اله الا الله) دژ من است، پس هر کس به دژ من وارد شود از کیفرم مصون مى‏ماند.»

در آن روز حدود بیست هزار نفر این حدیث را به محض شنیدن از زبان امام نوشتند و این رقم با توجه به کم بودن تعداد با سوادان در آن ایام بسیار اعجاب‏انگیز مى‏نماید.

جالب آن که مى‏بینیم امام در آن شرایط هرگز مسایل فرعى دین و زندگى مردم را عنوان نکرد، نه از نماز و روزه و از این قبیل مطالب چیزى را گفتنى دید و نه مردم را به زهد در دنیا و آخرت اندیشى تشویق کرد، امام حتى از آن موقعیت شگرف براى تبلیغ به نفع شخص خویش نیز سود نجست و با آن که به یک سفر سیاسى به مرو مى‏رفت، هرگز مسایل سیاسى یا شخصى خویش را با مردم در میان ننهاد. به جاى همه اینها، امام به عنوان رهبر حقیقى مردم توجه همگان را به مسأله اى معطوف نمود که مهمترین مسأله زندگى حال و آینده ‏شان به شمار مى‏رفت.

آرى، امام در آن شرایط حساس فقط بحث « توحید» را پیش کشید، چرا که توحید پایه هر زندگى با فضیلتى است که ملت ها به کمک آن از هر نگون ‏بختى و رنجى، رهایى مى‏یابند. اگر انسان توحید را در زندگى خویش گم کند، همه چیز را از کف باخته است.

 

 

رابطه مسأله ولایت با توحید

پس از خواندن حدیث توحید، ناقه امام به راه افتاد، ولى هنوز دیدگان هزاران انسان شیفته، به سوى ایشان بود. همچنانکه مردم غرق در افکار خویش بودند و یا به حدیث توحید مى‏اندیشیدند، ناگهان ناقه ایستاد و امام سر از عمارى - چیزی مانند هودج که بر پشت اسب، شتر و فیل می بندند و بر آن می نشینند و سفر می کنند-  بیرون آورد و کلمات جاویدان دیگرى به زبان آورد، با صداى رسا فرمود: « کلمه توحید شرطى هم دارد، و آن شرط من هستم.»

در اینجا امام یک مسأله بنیادى دیگرى را عنوان کرد، یعنى مسأله «ولایت» که همبستگى شدیدى با توحید دارد.

آرى، اگر ملتى خواهان زندگى با فضیلتى است پیش از آن که مسأله رهبرى حکیمانه و دادگرانه برایش حل نشده باشد، هرگز امورش به سامان نخواهد رسید. اگر مردم به ولایت نگروند، جهان صحنه تاخت و تاز ستمگران و طاغوت ها خواهد بود که براى خویشتن حق قانونگزارى ـ که مختص خداست قایل شده و با اجراى احکامى غیر از حکم خدا جهان را به وادى بدبختى، نکبت، شقاوت، سرگردانى و بطالت خواهند کشانید.

اگر به راستى رابطه ولایت با توحید را درک کنیم، در خواهیم یافت که گفته امام « و آن شرط، من هستم» با یک مسأله شخصى، آن هم به نفع خود او، سر و کار نداشت، بلکه مى‏خواست با این بیان یک موضوع اساسى و کلى را خاطر نشان کند، لذا پیش از خواندن حدیث مزبور، سلسله آن را هم ذکر مى‏کند و به ما مى‏فهماند که این حدیث، کلام خداست که از زبان پدرش و جدش و دیگر اجدادش تا رسول خدا شنیده شده است. چنین شیوه‏اى در نقل حدیث، از امامان ما بسیار کم سابقه است، مگر در موارد بسیار نادرى مانند اینجا که امام مى‏خواست مسأله «رهبری امت» را به مبدأ اعلى و خدا پیوسته سازد.

امام در ایستگاه نیشابور از فرصت براى بیان این حقیقت سود جست و در برابر صدها هزار تن خویشتن را به حکم خدا، امام مسلمانان معرفى کرد.

بنابراین، بزرگترین هدف مأمون را با آگاهى بخشیدن به توده‏ها در هم کوبید، چه او مى‏خواست که با کشاندن امام به مرو از وى اعتراف بگیرد که آرى، حکومت او و بنى عباس یک حکومت قانونى است.

 

 

نکته‏اى بس مهم

امامان ما در هر مسأله‏اى، ممکن بود «تقیه» را روا بدانند، ولى در این مسأله که خود شایسته رهبرى امت و جانشینى پیامبرند، هرگز تقیه نمى‏کردند، هر چند این مورد بیشتر از همه برایشان خطر و زیان در برداشت.

این خود حاکى از اعتماد و اعتقاد عمیقشان نسبت به حقانیت ادعایشان بود. از باب مثال، امام موسى کاظم علیه السلام را مى‏بینیم که با جبار ستمگرى چون هارون الرشید برخورد پیدا مى‏کند، ولى بارها و در فرصت هاى گوناگون حق خویش را براى رهبرى به رخش مى‏کشد. (3) رشید خود نیز در برخى جاها به این حقانیت، چنانکه کتب تاریخى نوشته‏اند، اذعان کرده است.

روزى رشید از او پرسید: «آیا تو همانى که مردم در خفا دست بیعت با تو مى‏فشارند؟»

امام پاسخ داد:« من امام دل ها هستم ولى تو امام بدن ها.» (4)

 

 

موضع‏ گیرى چهارم

امام علیه السلام چون به مرو رسید ماهها گذشت و او همچنان از موضع منفى با مأمون سخن مى‏گفت، نه پیشنهاد خلافت و نه پیشنهاد ولیعهدى، هیچ کدام را نمى‏پذیرفت تا آن که مأمون با تهدیدهاى مکررى به قصد جانش برخاست.

امام با اینگونه موضع‏گیرى زمینه را طورى چید که مأمون را رویاروى حقیقت قرار دهد. امام فرمود: «مى‏خواهم کارى کنم که مردم نگویند على بن موسى به دنیا چسبیده، بلکه این دنیاست که از پى او روان شده.» با این شگرد به مأمون فهماند که نیرنگش چندان موفقیت‏آمیز نبوده و در آینده نیز باید دست از توطئه و نقشه ‏ریزى بردارد.

 

 

موضع ‏گیرى پنجم

امام رضا علیه السلام به اینها نیز بسنده ننمود، بلکه در هر فرصتى تأکید مى‏کرد که مأمون او را به اجبار و با تهدید به قتل، به ولیعهدى رسانده است. افزون بر این، مردم را گاه گاه از این موضوع نیز آگاهى مى‏داد که مأمون به زودى دست به نیرنگ زده، پیمان خود را خواهد شکست. امام به صراحت مى‏فرمود که به دست کسى جز مأمون کشته نخواهد شد و کسى جز مأمون او را مسموم نخواهد کرد. این موضوع را حتى پیش روى مأمون هم گفته بود. امام تنها به گفتار بسنده نمى‏کرد، بلکه رفتارش در طول مدت ولیعهدى همه از عدم رضایت وى و مجبور بودنش حکایت مى‏کرد.

 

 

موضع ‏گیرى ششم

امام علیه السلام از کوچکترین فرصتى که به دست مى‏آورد سود جسته این معنا را به دیگران یادآورى مى‏کرد که مأمون در اعطاى سمت ولیعهدى کار مهمى نکرده جز آن که در راه برگرداندن حق مسلم امام که قبلا از دستش به غصب ربوده بود، گام برداشته است. بنابراین امام قانونى نبودن خلافت مأمون را پیوسته به مردم خاطر نشان مى‏ساخت.

نخست در شیوه اخذ بیعت مى‏بینیم که امام جهل مأمون را نسبت به شیوه رسول خدا که مدعى جانشینیش بود، بر ملا ساخت. مردم براى بیعت با امام آمده بودند که امام دست خود را به گونه‏اى نگاه داشت که پشت دست در برابر صورتش و روى دست رو به مردم قرار مى‏گرفت. مأمون به وى گفت چرا دستت را براى بیعت پیش نمى‏آورى. امام فرمود: تو نمى‏دانى که رسول خدا به همین شیوه از مردم بیعت مى‏گرفت؟ (5)

دیگر از نکات شایان توجه آن که در مجلس بیعت، امام به جاى ایراد سخنرانى طولانى، عبارات کوتاه زیر را بر زبان جارى ساخت: « ما به خاطر رسول خدا بر شما حقى داریم و شما نیز به خاطر او بر ما حقى دارید، یعنى هر گاه شما به حق ما توجه کردید، بر ما نیز واجب مى‏شود که حق شما را منظور بداریم.»

این جملات میان اهل تاریخ و سیره نویسان معروف است و غیر از آن نیز چیزى از امام در آن مجلس نقل نکرده‏اند.

امام حتى از این که کوچکترین سپاسگزارى از مأمون کند خوددارى کرد و این خود موضع سرسختانه و قاطعى بود که مى‏خواست ماهیت بیعت را در ذهن مردم خوب جاى دهد و در ضمن موقعیت خویش را نسبت به زمامدارى در همان مجلس حساس بفهماند.

 

 

اعتراف مأمون به اولویت خاندان على(ع)

روزى مأمون در مقام آن برآمد که از امام اعتراف بگیرد به این که علویان و عباسیان در درجه خویشاوندى با پیامبر با هم یکسانند، تا به گمان خویش ثابت کند که خلافتش و خلافت پیشینیانش همه بر حق بوده است.

مأمون وامام رضا علیه السلام باهم گردش مى‏کردند. مأمون رو به امام کرده گفت: اى ابوالحسن! من پیش خود اندیشه‏اى دارم که سرانجام به درست بودن آن پى‏ برده‏ام. آن این که ما و شما در خویشاوندى با پیامبر یکسان هستیم و بنابراین، اختلاف شیعیان ما همه ناشى از تعصب و سبک‏اندیشى است.

امام فرمود: این سخن تو پاسخى دارد که اگر بخواهى مى‏گویم و گرنه سکوت بر مى‏گزینم.

مأمون اصرار کرد که نه، حتما نظر خود را بگویید که در این باره چگونه مى‏اندیشى؟

امام از او پرسید: بگو ببینیم اگر هم اکنون خداوند پیامبرش محمد(ص) را بر ما ظاهر گرداند و او به خواستگارى دختر تو بیاید، آیا موافقت مى‏کنى؟

مأمون پاسخ داد: سبحان الله چرا موافقت نکنم مگر کسى از رسول خدا روى بر مى‏گرداند!

آنگاه بی درنگ امام افزود: بسیار خوب، حالا بگو ببینم آیا رسول خدا مى‏تواند از دختر من هم خواستگارى کند؟

مأمون در دریایى از سکوت فرو رفت و سپس بى‏ اختیار چنین اعتراف کرد: آرى به خدا سوگند که شما در خویشاوندى به مراتب به ایشان نزدیکترید تا ما. (6)

 

پی نوشت ها:

1- مناقب آل ابى‏طالب، ج 4، ص 364 / معادن الحکمة، ص 192 / عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 140 / بحار، ج 49، ص 140 و 141 .

2- احمد بن حنبل در رساله «السنة» به این موضوع تصریح کرده که این البته از عقاید اهل حدیث و سنت است. ابو یعلى در طبقات الحنابلة، ج 1، ص 26 آن را نقل کرده و اشعرى نیز در مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 232 و در الابانة، ص 9 بدان اشاره کرده است.

3- مراجعه شود به الصواعق المحرقة، ینابیع المودة، وفیات الاعیان، بحار، قاموس الرجال و دیگر منابع.

4- الاتحاف بحب الاشراف، ص 55/ الصواعق المحرقة، ص 122.

5- المناقب، ج 4، صص 369 و 364 / بحار، ج 49، ص 144 / علل الشرایع، مقاتل الطالبین، نورالابصار، نزهة الجلیس و عیون اخبارالرضا.

6- کنزالفوائد، کراجکى، ص 166 / الفصول المختارة من العیون و المحاسن، ص 15 و 16/ بحار، ج 49، ص 188 / مسند الامام الرضا، ج 1، ص 100.


  
  

 

امام حسن (علیه السلام) و نحوه مقابله با معاویه
...
نوبت امامت به امام حسن علیه‌السّلام رسید و در همان وضعیت بود که آن حضرت نتوانست بیش از شش ماه دوام بیاورد. تنهاىِ‌تنهایش گذاشتند. امام حسن مجتبى علیه‌السّلام مى‌دانست که اگر با همان عدّه‌ى معدودْ اصحاب و یارانِ خود با معاویه بجنگد و به شهادت برسد، انحطاط اخلاقىِ زیادى که بر خواص جامعه‌ى اسلامى حاکم بود، نخواهد گذاشت که دنبال خون او را بگیرند! تبلیغات، پول و زرنگیهاى معاویه، همه را تصرّف خواهد کرد و بعد از گذشت یکى دو سال، مردم خواهند گفت «امام حسن علیه‌السّلام بیهوده در مقابل معاویه قد علم کرد.» لذا، با همه‌ى سختیها ساخت و خود را به میدان شهادت نینداخت؛ زیرا مى‌دانست خونش هدر خواهد شد.
گاهى شهید شدنْ آسان‌تر از زنده ماندن است! حقّاً که چنین است! این نکته را اهل معنا و حکمت و دقّت، خوب درک مى‌کنند. گاهى زنده ماندن و زیستن و تلاش کردن در یک محیط، به مراتب مشکلتر از کشته شدن و شهید شدن و به لقاى خدا پیوستن است. امام حسن علیه‌السّلام این مشکل را انتخاب کرد.
وضع آن زمان چنین بوده است. خواصْ تسلیم بودند و حاضر نمى‌شدند حرکتى کنند. ...

 

این مقطع سى‌وپنج ساله (از 148 تا 183 هجرى) یعنى دوران امامت حضرت ابى‌الحسن موسى‌بن‌جعفر (علیهماالسّلام) یکى از مهمترین مقاطع زندگینامه‌ى ائمه(علیهم‌السّلام) است. دو تن مقتدرترین سلاطین بنى عباس - منصور و هارون - و دو تن از جبّارترین آنان - مهدى و هادى - در آن حکومت مى‌کردند. بسى از قیامها و شورشها و شورشگرها در خراسان، در افریقیه، در جزیره‌ى موصل، در دیلمان و جرجان، در شام، در نصیبین، در مصر، در آذربایجان و ارمنستان و در اقطارى دیگر، سرکوب و منقاد گردیده و در ناحیه‌ى شرق و غرب و شمال قلمرو وسیع اسلامى، فتوحات تازه و غنایم و اموال وافر، بر قدرت و استحکام تخت عباسیان افزوده بود.
جریانهاى فکرى و عقیدتى در این دوران، برخى به اوج رسیده و برخى زاده شده و فضاى ذهنى را از تعارضات، انباشته و حربه‌یى در دست قدرتمداران و آفتى در هوشیارى اسلامى و سیاسى مردم گشته و میدان را بر عَلَم‌دارانِ صحنه‌ى معارف اصیل اسلامى و صاحبان دعوت علوى، تنگ و دشوار ساخته بود.
شعر و هنر، فقه و حدیث و حتّى زهد و ورع، در خدمت ارباب قدرت درآمده و مکمل ابزار زر و زور آنان گشته بود. در این دوران، دیگر نه مانند اواخر دوران بنى‌امیه و نه همچون دهساله‌ى اول دوران بنى‌عباس و نه شبیه دوران پس از مرگ هارون که در هر یک، حکومت مسلط وقت، به نحوى تهدید مى‌شد؛ تهدیدى جدى دستگاه خلافت را نمى‌لرزاند و خلیفه را از جریان عمیق و مستمر دعوت اهل بیت (علیهم‌السّلام) غافل نمى‌ساخت.
در این دوران، تنها چیزى که مى‌توانست مبارزه و حرکت فکرى و سیاسى اهل بیت (علیهم‌السّلام) و یاران صدیق آنان را مجال رشد و استمرار بخشد، تلاش خستگى‌ناپذیر و جهاد خطیر آن بزرگواران بود و توسل به شیوه‌ى الهى «تقیه». و بدین ترتیب است که عظمت حیرت‌آور و دهشت‌انگیز جهاد حضرت موسى‌بن‌جعفر (علیه‌وعلى‌ابائه‌التحیّةوالسّلام) آشکار مى‌گردد.

 


  
  

 

http://farsi.khamenei.ir/FA/28safar/01.jpg

بیماری پیامبر اکرم و روزهائی سخت برای مدینه
...
روز رحلت پیغمبر و قبل از آن، روزهاى بیمارى آن حضرت، روزهاى سختى براى مدینه بود؛ به‌ویژه با آن خصوصیاتى که اندکى قبل از رحلت پیغمبر پیش آمد. پیغمبر به مسجد آمد و روى منبر نشست و فرمود: هر کس به گردن من حقّى دارد، آن حق را از من بگیرد. مردم شروع به گریه کردند و گفتند یا رسول‌اللَّه! ما به گردن تو حق داشته باشیم؟! فرمود رسوایى پیش خدا سخت‌تر از رسوایى پیش شماست؛ اگر به گردن من حقّى دارید، اگر از من طلبى دارید، بیایید و بگیرید تا به روز قیامت نیفتد. ببینید چه اخلاقى! کیست که دارد این حرف را مى‌زند؟ آن انسان والایى که جبرئیل به مصاحبت با او افتخار مى‌کند؛ اما درعین‌حال با مردم شوخى نمى‌کند؛ جدّى مى‌گوید تا مبادا در جایى به وسیله‌ى او، ندانسته حقّى از کسى ضایع شده باشد. پیغمبر این مطلب را دو بار، سه بار تکرار کرد. البته در تاریخ ماجراهایى را آورده‌اند که من خیلى نمى‌دانم کدامش و چقدرش دقیق است؛ اما آن مطلبى که غالباً نقل کرده‌اند، این است که یک نفر بلند شد و عرض کرد: یا رسول‌اللَّه! من به گردن تو حقّى دارم. تو یک وقت با ناقه از پهلوى من عبور مى‌کردى؛ من هم سوار بودم، تو هم سوار بودى. ناقه‌ى من نزدیک تو آمد و تو با عصا، هى کردى؛ ولى عصا به شکم من خورد و من این را از تو طلبکارم! پیغمبر پیرهنش را بالا زد و گفت همین حالا بیا قصاص کن؛ نگذار به قیامت بیفتد. مردم حیرت‌زده نگاه مى‌کردند و مى‌گفتند آیا این مرد واقعاً مى‌خواهد قصاص کند؟ آیا دلش خواهد آمد؟ دیدند پیغمبر کسى را فرستاد تا از خانه، همان چوبدستى را بیاورند. بعد فرمود: بیا بگیر و با همین چوب به شکم من بزن. آن مرد جلو آمد. مردم، همه مبهوت، متحیّر و شرمنده از این‌که نکند این مرد بخواهد این کار را بکند؛ اما یک وقت دیدند او روى پاى پیغمبر افتاد و بنا کرد شکم پیغمبر را بوسیدن. گفت: یا رسول‌اللَّه! من با مسّ بدن تو خودم را از آتش دوزخ نجات مى‌دهم