دریا و مرد تنها ، و روی ساحل، مردی به راه می گذرد. نزدیک پای او دریا، همه صدا. شب، گیج در تلاطم امواج. باد هراس پیکر رو می کند به ساحل و در چشم های مرد نقش خاطر را پر رنگ می کند. انگار هی میزند که :مرد! کجا می روی ، کجا؟ و مرد می رود به ره خویش. و باد سرگران هی میزند دوباره: کجا می روی ؟ و مرد می رود. و باد همچنان...
امواج ، بی امان، از راه میرسند لبریز از غرور تهاجم. موجی پر از نهیب ره می کشد به ساحل و می بلعد یک سایه را که برده شب از پیکرش شکیب.
دریا، همه صدا. شب، گیج در تلاطم امواج. باد هراس پیکر رو می کند به ساحل و ...