سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بسا کس که با نیکویى بدو گرفتار گردیده است و بسا مغرور بدانکه گناهش پوشیده است ، و بسا کس که فریب خورد به سخن نیکویى که در باره او بر زبانها رود ، و خدا هیچ کس را نیازمود چون کسى که او را در زندگى مهلتى بود . [ و این گفتار پیش از این گذشت ، لیکن اینجا در آن زیادتى است سودمند . ] [نهج البلاغه]

خوش، آنکه دل به یاد تو رشک چمن شود

زلفت سمن، بهار خطت یاسمن شود

ریزم ز بس به یاد عقیق لبت سرشک

دامن ز کاوش مژه، کان ِیمن شود

جز پرده های دیده یعقوب، باب(1) نیست

پیراهنی که محرم آن گلبدن شود

جز چشم آشنا نتواند سفید شد

در کشوری که یوسف ما را وطن شود

باشد همان به رهگذرت ای نسیم مصر

چشمم اگر سفیدتر از پیرهن شود

خیزد چو گرد شور قیامت ز رهگذر

روزی که ترک غمزه او راهزن شود

در دل نهفته عشق بتان را گذاشتیم

این باده ریختیم به خم تا کهن شود

هر دل که زخمی صف مژگان یار شد

چون شانه محرم سر زلف سخن شود

ساقی به جرعه ریز می پَرتکال(2) ر

تا این سفال کهنه بهار ختن(3) شود

نگذاشت دست حادثه در باغ روزگار

شاخی که آشیانه مرغ چمن شود

خواهم تن شکسته سپارم به ارض طوس

گردد چو خاک، خاک ِ در بوالحسن شود

جان جهان، امام امم، معدن کرم

کز فیض خلق او همه عالم ختن شود

شاها توئی که خسرو خاور غلام تست

نبود روا که تیره مرا انجمن شود

مگذار بیش ازین ز سپهر ستم مدار

جان حزین خسته اسیر محن شود

گردد اگر مدیح نگار تو خامه ام

هر نقطه ای به صفحه غزال ختن شود

آن را که شوق کعبه کویت زجا برد

هر قطره ای در آبله، درّعدن شود

فردا دهم به طره(4) حورانش ارمغان

گردی اگر ز کوی تو عطر کفن شود

نو کرده ام به نام تو دیوان عشق ر

تا حشر نام من نتواند کهن شود


حزین لاهیجی


  
  

زآستان رضا سرخط امان دارمرخ نیاز بر این پاک آستان دارم

اگر چه کم زغبارم، به شوق نکهت گلهمیشه جای، در این طرفه بوستان دارم

ز تیر حادثه مرغی شکسته بال و پرمدرین چمن به صد امید آشیان دارم

چو ذرهّ ام ولی از جبهه سائی حرمشدلی چو مهر فروزان آسمان دارم

اگر ز قافله عاشقان او دورمچو گرد،

چشم به دنبال کاروان دارمچوکوه، پای، به دامن کشیده ام

در طوس زهم جواری او فخر، جاودان دارم اگر گیاهم،

اگر خار، از عنایت حقهماره نکهت این نغز گلستان دارم

رضا هزار و یک آمد چو اسم حق به عددکه این لطیفه من از طبع نکته دان دارم

بود چو مظهر اسماء کبریا نامتهمیشه نام بلند تو بر زبان دارم

کجا هوای جِنان راه دل تواند زدکه پرتوی ز ولای تو در جَنان دارم

بهار عمر چو طی شد به بوی تو ای گلکنون به لطف تو امید در خزان دارم

زگلشن حرمت کی روم که لاله صفتز داغ عشق تو عمری به دل نشان دارم

ز درگه تو به جائی نمی روم هرگزکه چون تو رهبر والا و مهربان دارم

پی نثار، اگر گنج شایگانم نیستبه خاک درگه تو اشک رایگان دارم

ز آفتاب قیامت مرا چه غم که مدامبه سر ز سایه ی لطف تو سایبان دارم

به چشم خاک درت تا که توتیا سازمز اشک شوق بسا دیده ابرسان دارم

به دامن کرم عالمی نیاویزمبه دامن تو زنم دست، تا که جان دارم

سیه چو خامه اگر شد دل شکسته ی منامید از کف تو سرخط امان دارم

تو را که لطف چو بحری است بیکران، رحمیکه من گناه، چو دریای بیکران دارم

نیَم چو دعبل اما فزون تر از دعبلچکامه ها به مدیح تو ارمغان دارم

بود ز وصف تو عاجز اگر چه طبعم، بازکنم ثنای تو تا خامه در بنان دارم

مرا که نیست معانی بلند و واژه بدیعکجا سزاست که اوصاف و بیان دارم

مرا که نام، غلام رضا بود ( قدسی)بس افتخار از این نام، در جهان دارم

  غلامرضا قدسی - معاصر