سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هیچ چیز نزد خداوند ـ عزّوجلّ ـ، منفورتر ازبخل و بدخویی نیست که این یک، همان گونه که سرکه عسل را تباه می کند، ایمان را تباه می کند . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

خوش، آنکه دل به یاد تو رشک چمن شود

زلفت سمن، بهار خطت یاسمن شود

ریزم ز بس به یاد عقیق لبت سرشک

دامن ز کاوش مژه، کان ِیمن شود

جز پرده های دیده یعقوب، باب(1) نیست

پیراهنی که محرم آن گلبدن شود

جز چشم آشنا نتواند سفید شد

در کشوری که یوسف ما را وطن شود

باشد همان به رهگذرت ای نسیم مصر

چشمم اگر سفیدتر از پیرهن شود

خیزد چو گرد شور قیامت ز رهگذر

روزی که ترک غمزه او راهزن شود

در دل نهفته عشق بتان را گذاشتیم

این باده ریختیم به خم تا کهن شود

هر دل که زخمی صف مژگان یار شد

چون شانه محرم سر زلف سخن شود

ساقی به جرعه ریز می پَرتکال(2) ر

تا این سفال کهنه بهار ختن(3) شود

نگذاشت دست حادثه در باغ روزگار

شاخی که آشیانه مرغ چمن شود

خواهم تن شکسته سپارم به ارض طوس

گردد چو خاک، خاک ِ در بوالحسن شود

جان جهان، امام امم، معدن کرم

کز فیض خلق او همه عالم ختن شود

شاها توئی که خسرو خاور غلام تست

نبود روا که تیره مرا انجمن شود

مگذار بیش ازین ز سپهر ستم مدار

جان حزین خسته اسیر محن شود

گردد اگر مدیح نگار تو خامه ام

هر نقطه ای به صفحه غزال ختن شود

آن را که شوق کعبه کویت زجا برد

هر قطره ای در آبله، درّعدن شود

فردا دهم به طره(4) حورانش ارمغان

گردی اگر ز کوی تو عطر کفن شود

نو کرده ام به نام تو دیوان عشق ر

تا حشر نام من نتواند کهن شود


حزین لاهیجی


  
  

زآستان رضا سرخط امان دارمرخ نیاز بر این پاک آستان دارم

اگر چه کم زغبارم، به شوق نکهت گلهمیشه جای، در این طرفه بوستان دارم

ز تیر حادثه مرغی شکسته بال و پرمدرین چمن به صد امید آشیان دارم

چو ذرهّ ام ولی از جبهه سائی حرمشدلی چو مهر فروزان آسمان دارم

اگر ز قافله عاشقان او دورمچو گرد،

چشم به دنبال کاروان دارمچوکوه، پای، به دامن کشیده ام

در طوس زهم جواری او فخر، جاودان دارم اگر گیاهم،

اگر خار، از عنایت حقهماره نکهت این نغز گلستان دارم

رضا هزار و یک آمد چو اسم حق به عددکه این لطیفه من از طبع نکته دان دارم

بود چو مظهر اسماء کبریا نامتهمیشه نام بلند تو بر زبان دارم

کجا هوای جِنان راه دل تواند زدکه پرتوی ز ولای تو در جَنان دارم

بهار عمر چو طی شد به بوی تو ای گلکنون به لطف تو امید در خزان دارم

زگلشن حرمت کی روم که لاله صفتز داغ عشق تو عمری به دل نشان دارم

ز درگه تو به جائی نمی روم هرگزکه چون تو رهبر والا و مهربان دارم

پی نثار، اگر گنج شایگانم نیستبه خاک درگه تو اشک رایگان دارم

ز آفتاب قیامت مرا چه غم که مدامبه سر ز سایه ی لطف تو سایبان دارم

به چشم خاک درت تا که توتیا سازمز اشک شوق بسا دیده ابرسان دارم

به دامن کرم عالمی نیاویزمبه دامن تو زنم دست، تا که جان دارم

سیه چو خامه اگر شد دل شکسته ی منامید از کف تو سرخط امان دارم

تو را که لطف چو بحری است بیکران، رحمیکه من گناه، چو دریای بیکران دارم

نیَم چو دعبل اما فزون تر از دعبلچکامه ها به مدیح تو ارمغان دارم

بود ز وصف تو عاجز اگر چه طبعم، بازکنم ثنای تو تا خامه در بنان دارم

مرا که نیست معانی بلند و واژه بدیعکجا سزاست که اوصاف و بیان دارم

مرا که نام، غلام رضا بود ( قدسی)بس افتخار از این نام، در جهان دارم

  غلامرضا قدسی - معاصر


  
  

با تو ای فاطمه جان وقت ملاقات من است

رویت ای یار علی قبله ی حاجات من است

بر لب خونی من زمزمه ی یازهراست

نامت آرام دل و رمز فتوحات من است

وقت تنهایی من یاور و یارم بودی

بر تو ای دخت نبی فخر و مباهات من است

استخوان از گلویم، خار زچشمم بردار

گه نگاه و سخنت اوج مناجات من است

عاقبت شان نزول من و تو شد تاویل

سیلی،آیات تو زخم سر، آیات من است

تو و آن سینه ی مجروح، من و فرق دوتا

آن مدال تو این طرح موالات من است

من و این چهره ی خونین تو آن روی کبود

یعنی ای یاس علی روی تو مرآت من است

سرو پهلوی شکسته دل و این دیده ی خون

آن علامات تو این هم علامات من است

سجده گاه من و تو، هردو به خون آغشتند

چه شبیه همه حالات تو حالات من است

تو به دیوار و در افتادی و من در محراب

این هم امضای قبولی عبادات من است

گربه فریاد علی عشق تو صد جا برسد

برزخی نیست در اینجا که خرابات من است

سروده ی محمود ژولیده


89/6/9::: 9:28 ص
نظر()
  
  

دور شمع پیکرت، گردیده ام خاکسترت

ای به قربان تو و این رنگ زرد پیکرت

از نفس های بلندت میل رفتن می چکد

حق بده امشب بمیرم در کنار بسترت

تا نگیرد خون تازه گوشه ی تابوت را

مهلتی تا که ببندم دستمالی برسرت

حیف شد، از آنهمه دلواپسی کودکان

کاسه های شیرمانده روی دست دخترت

کاش می مردم نمی دیدم به خاک افتاده است

هیبت طوفانی دلدل سوار خیبرت

خلوت شبهای سوت و کور نخلستان شکست

با صدای واعلی و وای حیدرحیدرت

شهر کوفه تا نگیرد انتقام بدر را

دست خود را بر نمی دارد پدر جان از سرت

با شمایی که امیر کوفه اید اینگونه کرد

الامان از کاروان دختر بی معجرت

می روی اما برای صد هزاران سال بعد

میل احسان می نماید غیرت انگشترت

سروده علی اکبر لطیفیان


89/6/9::: 9:21 ص
نظر()
  
  
شب‌ها همه در شب پیوسته و خیمه‌زده بود! شب چنان به اعماق تاریکی فرو رفته که گویی هیچگاه بالا‌ نمی‌آید! غرق در تاریکی و ظلمت بود، چنانکه از ابتدای عالم چیزی جز تاریکی، سیاهی و ظلمت نبوده است! شب‌ها همه در شب خیمه زده بود! و سیاهی و تاریکی همه جا را فرا گرفته بود! هر تاریکی و هر سیاهی از سرچشمه‌های شبی سیاه‌تر و ظلمانی‌تر از خود است که سیراب می‌شود!
بقیه متن...
  
  

مبارک باد آمد ماه روزه مبارک باد آمد ماه روزه رهت‏خوش باد اى همراه روزه شدم بر بام تا مه را ببینم که بودم من به جان دلخواه روزه نظر کردم کلاه از سر بیفتاد سرم را مست کرد آن ماه روزه مسلمانان سرم مست است از آن روز زهى اقبال و بخت و جاه روزه بجز این ماه ماهى هست پنهان نهان چون ترک در خرگاه روزه بدان مه ره برد آن کس که آید در این مه خوش به خرمنگاه روزه رخ چون اطلسش گر زرد گردد بپوشد خلعت از دیباى روزه دعاها اندرین مه مستجابست فلک‏ها را بدرد آه روزه چو یوسف ملک مصر عشق گیرد کسى کو صبر کرد در چاه روزه سحورى کم زن اى نطق و خمش شو ز روزه خود شوند آگاه روزه بیا اى شمس دین و فخر تبریزتو اى سر لشکر اسپاه روزه (1)

پى‏نوشت:

کلیات دیوان شمس تبریزى با مقدمه بدیع الزمان فروزانفر صفحه 874.


  
  

آمد رمز سرمستی هماره

                           لیله میلاد نگاره

                                       شب طلوع رخ یاره

                                                                رخ یاره رخ یاره

طلوع فجر شام تار آمد

                   به باغ فاطمه بهار آمد

                                               حسین حسین یا ابن الزهرا

وصفش فراتر از این ابیاته

                           ناخدای فلک نجاته

                                             اوکه قتیل الابراته    ابراته ابراته

به ملک دل امیر واربابه

                 حسین حسین ترانه آبه

                                              حسین حسین یا ابن الزهرا

مهرش با گل وجودم عجینه

                          وصف کربلاش روبس اینه

                                بهشت خدا روزمینه    روزمینه روزمینه

بدین امید زنده وپابستم 

                   رسد به کربلای او دستم

                                              حسین حسین یا ابن الزهرا


  
  
پیشاپیش عید مبعث را خدمت همه دوستداران اهل بیت تبریک و تهنیت عرض می کنم.
  
  

به راستی ابلیس در خود چه دید که به آدم ابوالبشر سجده نکرد! مگر این "نار سَمُوم" چه داشت که رو به خدا کرد و گفت: "من بر بشری که از گل خشکیده درست شده سجده نمی کنم." (حجر:33). آیا غیر از این است که توهّم برتری بر آدم داشت. "اِستَکبَرَ وَ کانَ مِن الکافِرینَ (ص:74) کبر ورزید و از کافران شد."
جا دارد از انسان پرسیده شود، چرا با کسی که از روی غرور به آدم سجده نکرد و او را لایق و هم شأن خود ندید، طرح دوستی ریخته ای؛ چرا مطیع و غلام حلقه به گوش او شده ای؟ "اِنّ الشّیطان کانَ لِلاِنسانِ عَدُّواً مُبیناً (اسراء:53) به راستی که شیطان برای انسان دشمنی آشکار است." پس تو هم با او دشمنی کن نه دوستی؛ "فَاتّخِذوُهُ عَدُوّاَ (فاطر :6)." ببین چنگیز با او از در دوستی درآمد و همچون او شد. سراسر وجودش کبر و غرور شد. همه دنیا را می خواست، بی کم و کاست. به چه قیمت؟ به هر قیمتی که باشد و هر کس سد راهش شد، از بین برد و نابود کرد. شهرها را به آتش کشید، آبادیها را ویران کرد، زنان و کودکان را به اسارت گرفت تا خود خواهی سیری ناپذیرش را سیرآب کند اما ... آری از بنده شیطان غیر از این هم انتظاری نیست.


89/4/7::: 10:50 ص
نظر()
  
  

"یا بَنی آدَمَ لا یفتَنِنَّکُم الشَیطانُ کَما اَخرَجَ اَبَویکُم مِنَ الجَنّة؛ ای فرزندان آدم شیطان فریبتان ندهد هم چنان که پدر و مادرتان را از بهشت خارج کرد." (اعراف :27)
مشکل از آنجا شروع شد که در میان خیال و حقیقت گم شدیم. آب و سراب را یکی دیدیم. همانطور که آدم و حوا (ع) خیال جاودانگی را به واقعیت اشتباه گفتند و فریب ابلیس را خوردند؛ گرفتار شدند و کسی نبود به آنها بگوید که چرا حقیقت و در کنار خدا بودن را، به سراب جاودانگی فروختید. آری تا وهم و خیال از ذهن دور نشود، واقعیت را نخواهیم یافت. تا خیال هست اسارت هم هست، زنجیر هم هست. "وَ قَد خابَ مَن دَسّاها (شمس :10) و آ ن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده ساخته نومید و محروم گشته است!


  
  
   1   2      >