هوشیاری به هنگام فتنهها
به هنگام فتنه چو اشتر بچه میباش که نه پشتی برای سواری دادن، و نه پستانی برای دوشیدن دارد.
ستایش خدای ـ عزّوجل ـ
مرغ مهتاب می خواند
ابری در اتاقم میگرید
گلهای چشم پشیمانی می شکفد
درتابوت پنجره ام پیکر مشرق می لولد
مغرب جان می کند
می میرد
گیاه نارنجی خورشید
در مرداب اتاقم می روید کم کم
بیدارم
نپنداریم درخواب
سایه شاخه ای بشکسته
آهسته خوابم کرد
کنون دارم می شنوم
آهنگ مرغ مهتاب
و گلهای چشم پشیمانی را پر پر می کنم
مرگ رنگ رنگی کنار شب |
مصدر هر هشت گردون، مبدأ هر هفت اختر
خالق هر شش جهت نورِ دلِ هر پنج مصدر
والى هرچار عنصر، حکمران هر سه دفتر
پادشاه هر دو عالم حجت یکتاى داور
آن که جودش شهره نه آسمان، بل لامکان شد
مصطفى سیرت، على فر، فاطمه عصمت، حسن خو
هم حسین قدرت، على زهد و محمد علم و مه رو
شاه جعفر فیض و کاظم علم و هشتم قبله گیسو
هم تقى تقوا، نقى بخشایش و هم عسکرى مو
مهدى قائم که در وى جمع اوصافى چنان شد
پادشاه عسکرى طلعت، نقى حشمت، تقى فر
بوالحسن فرمان و موسى قدرت و تقدیر جعفر
علم باقر، زهد سجاد و حسینى تاج افسر
مجتبى حکم و رضیّه عصمت و دولت چو حیدر
مصطفى اوصاف مجلاى خداوند جهان شد
از عمق ناپیداى مظلومیت ما، صدایى آمدنت را وعده مىداد.
صدا را، عدل خداوندى صلابت مىبخشید و مهر ربانى گرما مىداد.
و ما هر چه استقامت، از این صدا گرفتیم و هر چه تحمل، از این نوا دریافتیم.
در زیر سهمگینترین پنجهها شکنجه تاب مىآوردیم که شکنج زلف تو را مىدیدیم. در کشاکش تازیانهها و چکاچک شمشیرها، برق نگاه تو تابمان مىداد و صداى گامهاى آمدنت توانمان مىبخشید.
رایحهات که مژده حضور تو را بر دوش مىکشید مرهمى بر زخمهاى نو به نومان بود و جبر جانهاى شکسته مان. دردها همه از آن رو تاب آوردنى بود که تو آمدنى بودى.
تحمل شدائد از آن رو شدنى بود که ظهورت شدنى بود و به تحقق پیوستنى.
انگار تخم صبر بودیم که در خاک انتظار تاب مىآوردیم تا در هرم خورشید تو به بال و پر بنشینیم.
سنگینى بار انتظار بر پشت ما، سنگینى یک سال و دو سال نیست سنگینى یک قرن و دو قرن نیست. حتى از زمان تودیع یازدهمین خورشید نیست.
تاریخ انتظار و شکیبایى ما به آن ظلم که در عاشورا بر ما رفته است بر مىگردد، به آن تیرها که از کمان قساوت برخاست و بر گلوى مظلومیت نشست، به آن سم اسبهاى کفر که ابدان مطهر توحید را مشبک کرد. به آن جنایتى که دست و پاى مردانگى را برید.
از آن زمان تاکنون ما به آب حیات انتظار زندهایم، انتظار ظهور منتقم خون حسین.
تاریخ استقامت ما از آن زمان هم دورتر مىرود، از عاشورا مىگذرد و به بعثت پیامبر اکرم مىرسد. هم او در مقابل همه جهل و ظلم و کفر و شرک و عنا و فسادى که جهان آن زمان را پوشانده بود و عده مىفرمود که کسى خواهد آمد. نامش نام من، کنیهاش کنیه من، لقبش لقب من، دوازدهیمن وصى من خواهد بود و جهان را از توحید و عدل و عشق و داد پر خواهد فرمود.
اما تاریخ صبر و انتظار ما به دورترها بر مىگردد، به مظلومیت و تنهایى عیسى، به غربت موسى، به استقامت نوح و از همه اینها گذر مىکند تا به مظلومیت هابیل مىرسد.
انتظار و بردبارى ما را وسعتى است از هابیل تاکنون و تا برخاستن فریاد جبرئیل در زمین و آسمان و آوردن مژده ظهور امام زمان (عج).
آرى و در آن زمان هستى حیات خواهد یافت، عشق پر و بال خواهد گشود و در رگهاى خشکیده علم، خون تازه خواهد دوید. پشت هیولاى ظلم و جهل با خاک، انس جاودان خواهد گرفت، شیطان خلع سلاح خواهد شد، انسان بر مرکب رشد خواهد نشست و عروج را زمزمه خواهد کرد.
کجاست آن که - جهان - چشم به راه او دوخته تا کژى و ناراستى را راستگرداند؟
کجاست آن که براى گسستن ریشه ستم گران آماده شده است؟
کجاست آن که امیدها به سوى او رود تا بنیاد ستم و بیداد بر کند؟
کجاست آن که اندوخته شده تا فریضهها و سنتهاى دین را نو گرداند؟
کجاست آن که گزیده شده تا دین و آیین را - به اصل خود - بازگرداند؟
کجاست آن که آرزویش داریم که قرآن و احکام آن را زنده کند؟
کجاست بُرنده شاخساران ستم و تفرقه؟
کجاست محو کننده نشانههاى کژروى و هواپرستى؟
کجاست عزیز دارنده دوستان و خوارکننده دشمنان؟
کجاست آن آینه خدا که دوستان به سویش روى آرند؟
کجاست آن رشته پیوند خورده میان زمین و آسمان؟
کجاست آن فرمانرواى روز پیروزى و افرازنده درفش راهنمایى؟
کجاست گردآوردنده سزاوارى و خشنودى حق؟
کجاست خون خواه کشته کربلا؟
کجاست آن پیشوایى که از جانب خدا یارى شده بر هر که بر او دست ستم گشود و به او دروغ بست؟
کجاست آن سر گُل آفریدگان، آن نکوکار پرهیزگار؟
کجاست فرزند پیامبر مصطفى و فرزند على مرتضى و فرزند خدیجه روشن رخسار و فرزند فاطمه کبرى؟
پدر و مادرم فدایت باد و خودم سپر و حامى تو باشم، اى فرزند سروران مقرّب، اى فرزند گزیدگان بزرگوار، اى فرزند رهنمایان راه یافته، اى فرزند نیکان پاکیزه، اى فرزند بزرگان زبده، اى فرزند پاکان پاکیزه، اى فرزند بزرگواران برگزیده، اى فرزند دریاهاى بخشش.
اى کاش مىدانستم در کدامین خاک و سرزمینى! آیا در کوه «رَضْوى» هستى یا در جاى دیگر؟ یا در «ذى طُوى»؟
گران است بر من این که مردم را ببینم و تو را دیدار نکنم و از تو آواز و نجوایى نشنوم؛ بر من ناگوار است که بلا تو را گیرد و مرا نگیرد و ناله و گلایهام از من به تو نرسد.
به جانم سوگند که تو همان غایبى هستى که از ما جدا نیستى؛ به جانم سوگند که تو همان امامى هستى که از نگاه ما - ظاهراً - دورى و در واقع دورنیستى.
کى شود که پرچم پیروزى برافرازى و ما تو را ببینیم و تو ما را؟
کى شود که ما گرداگرد تو فراهم شویم و توپیشواى مردم شوى و زمین را از عدل پرکنى؟
کى شود که ریشه بیدادگران را از بیخ و بن براندازى و ما از سر شادمانى و سپاس بگوییم: ستایش از آن خداوندى است که پروردگار جهانیان است.
خداوند! درود فرست بر او برترین و کاملترین و تمامترین و با دوامترین و بیشترین و فراوانترین درودها را که بر احدى از برگزیدگان و ستودگان خلقت نفرستادهاى؛ و درود فرست بر او، درودى بىشمار و بىپایان و بىانتها.
خداوندا! حق را به واسطه امام زمان«عج» بر پاى دار و باطل را به وسیله او برانداز و دوستان خود را به پیشوایى او به دولت رسان و دشمنان خود را به وسیله او خوار و زار ساز.
خداوندا! میان ما و او پیوندى برقرار کن که سرانجام، ما را به مصاحبت با پدرانش رساند و ما را از کسانى قرار ده که به دامن آنان چنگ زده و در سایه ولایت آنان آرمیدهاند. اى مهربانترینِ مهربانان!