خطبه و روایت منسوب به حضرت رضا(ع) درباره چگونگی معرفت به امام ، سرشار از مضامین عالی در این حوزه معرفتی است.
در میان کلمات نورانی ائمه معصومین پیرامون معرفت امام و امامت، حدیث معروف و مبسوط و جامع وجود مقدس حضرت ثامن الحجج امام ابوالحسن علی بن موسی الرضا (علیه آلاف التحیة و الثناء) است که از غرر احادیث در این موضوع می باشد.
این حدیث شریف را مرحوم کلینی در کتاب اصول کافی، و مرحوم شیخ صدوق در کتاب های اکمال الدین، معانی الاخبار و عیون اخبار الرضا، و مرحوم فیض در کتاب شریف وافی آورده اند.
این حدیث نورانی، از کتاب نفیس و گرانسنگ اصول کافی را در چند بخش، به پیشگاه همه راهیان کوی امامت و تشنگان زلال ولایت تقدیم می کنیم.
امامت و جایگاه آن
عبدالعزیز بن مسلم می گوید: ما در مرو به همراه امام رضا بودیم. یک روز در مسجد جامع آن گرد آمده بودیم. مردم درباره امامت با هم گفتگو می کردند اختلاف نظر فراوانی که در آن است یادآور شدند. من خدمت آقا و مولایم امام رضا رسیدم، و گفتگوی مردم در امر امامت را به آن حضرت اعلام کردم. امام تبسم فرموده و لبخندی زد.
سپس فرمود: ای عبدالعزیز، مردم جاهنلد و در دین خود فریب خوردند. خدای عزوجل پیامبرش را قبض روح نکرد تا اینکه دین خود را به وسیله او کامل کرد و قرآن را بر او نازل نمود که بیان هر چیزی در آن هست. حلال و حرام و حدود و احکام و هر آنچه مردم به آن نیازمندند به طور کلی در آن بیان کرده است.
سپس حضرت به آیه ای از قرآن کریم استشهاد می فرماید. و خداوند فرمود: ما چیزی را در آن کم نگذاردیم. و خداوند در حجةالوداع – که پایان عمر پیامبر بود. – به آن حضرت این آیه را نازل فرمود: «امروز دین خود را برای شما کامل کردم، ونعمتم را بر شما تمام نمودم، و راضی گردیدم که اسلام دین شما باشد» و امر امامت از کمال دین است.
رسول خدا از دنیا نرفت تا اینکه رسالتش را ایفا نمود و برای امتش سه چیز را تبیین فرمود: نشانه های دین را برای امت خود بیان کرد، راه را برای آنها روشن نمود، و آنها را به راه راست گماشت، و عاقبت، علی را سرور و امام آنها نمود، و چیزی که امت به آن نیازمند باشند به جا نگذارد جز اینکه بیان کرد.
آنچه که سرالت حضرت بود یعنی آوردن دین، تبیین دین و اجرای دین، آن را ایفا کرد و در راستای اجرای دین، وجود مبارک حضرت امیرالمومنین را به مردم معرفی فرمود.
هر که پندارد که خدا دینش را کامل نکرده، کتاب خدا یعنی قرآن را رد نموده و هر که کتاب خدا را رد کند کافر است. آیا مردم قدر و جایگاه رفیع امامت را در امت فهمیدند تا انتخاب آنها درباره آن روا باشد و بتوانند برای خود امام انتخاب نمایند؟
انتخاب امام توسط مردم متوقف بر این است که آنها جایگاه و مقام امامت، و منزلت و مرتبه اما را بشناسند، و حال آنکه عقل و فهم بشر کوتاه تر از ا« است که مقام و جایگاه رفیع او را درک کند!
سپس امام در تبیین مقام امامت و عدم توانایی بشر بر معرفت امام می فرمایند: همانا مقام و منزلت امام بزرگتر، و شان آن عظیم تر، و جایگاه آن عالی تر، و موقعیت آن منیع تر، و عمق آ« وسیع تر از آن است که قول بشری به آن راه یابد و آراء مردم به آن دست یابد و بتوانند امام را انتخاب نمایند.
امامت مقامی است که خداوند آن را مخصوص ابراهیم ساخت. پس از درک مقام نبوت و خلت، و آن را درجه سوم او نمود، و وی را بدان شرافتمند کرد (بعد از مقام نبوت و خلت، به امامت رسید) و نامش را به وسیله امامت بلند و استوار کرد.
خداوند فرمود: «و آنگاه که ابراهیم را پروردگارش با کلماتی آزمود و ابراهیم آنها را درست ادا نمود، فرمودش: راستی من تو را برای مردم امام قرار دادم». حضرت خلیل اس سرور و شادمانی رسیدن به این مقم، عرض کرد: «آیا فرزندان من هم سهمی از این مقام دارند؟» خداوند فرمود: «فرمان و عهد من به ستمکاران نرسد».
این آیه امامت هر ظالمی را تا روز قیامت باطل کرد و آن را مخصوص برگزیده ها نمود.
سپس خدای سبحان به ابراهیم اکرام نمود و امامت را در نژاد برگزیده های پاک او گذاشت و فرمود: «و اسحاق و یعقوب را به او – یک عنیمتی – بخشیدیم و همه را نیکو قرار دادیم؛ و آنان را امامانی ساختیم که به فرمان ما رهبری کنند، و کارهیا خیر و برپا داشتن نماز و دادن زکات را به آنها وحی کردیم و آنها عبادت کنندگان ما بودند».
و پیوسته امامت در ذریه و نژاد او قرار گرفت و قرن به قرن از یکدیگر به ارث بردند تا اینکه به وجود مبارک پیامبر به عنوان ذریه و وارث ابراهیم رسید. پس خداوند فرمود: «همانا شایسته ترین مردم به ابراهیم همان کسانی اند که پیرو او بودند» و این پیامبر و آنها که گرویدند امامت مخصوص آنان بود.
سپس وجود مبارک پیامبر آن (امامت) را به علی دادند. امر امامت جزء ذریه امیرالمومنین گردید، آن ذریه ای که خداوند به آنها علم و ایمان داده بود که در این آیه شریفه به آنها اشاره فرمود: و گفتند آن کسانی که علم و ایمان به آنها داده شد: همانا در تکاب خدا درنگ کردید تا روز رستاخیر، این روز رستاخیر است اما شما نمی دانید». به همان روشی ک هخدا آن را جاری کرد و در فرزندانش (علی علیه السلام) تا روز قیامت مقرر داشت. زیرا پس از محمد پیامبر نیست.
مردم جاهل چه می فهمند که بخواهند و بتوانند امام را انتخاب کنند؟!
امام موسى کاظم علیه السلام فرمود:
«رجل من اهل قم یدعوا الناس الى الحق، یجتمع معه قوم کزبرالحدید، لا یزلهم الریاح العواصف، و لا یملون من الحرب، و لا یجبنون، و علىالله یتوکلون، و العاقبة للمتقین;
مردى از اهل قم، مردم را به حق دعوت مىکند. گروهى از مردم با او گرد مىآیند که همانند تکههاى آهن مستحکماند. بادهاى سخت آنها را نمىلرزاند، و از جنگ و مبارزه به ستوه نمىآیند، و از دشمن نمىهراسند، و بر خدا توکل مىکنند، و عاقبتبا متقین (آنان) است.»
وقتى یاران او چنین ویژگىهایى داشته باشند، خود او از کمال بیشتر این ویژگىها برخوردار است .
آیةالله العظمى شهید سید محمد باقر صدر: «ذوبوا فى الخمینى کما هو ذاب فى الاسلام; ذوب شوید در خمینى همان گونه که او در اسلام ذوب شده است.»
علامهى امینى، صاحب کتاب الغدیر: الخمینى ذخیرة الله للشیعة; خمینى ذخیرهى خداوند براى شیعه است.
شهید آیة الله دستغیب: من اطاع الخمینى فقد اطاع الله; کسى که از خمینى اطاعت کند از خداوند اطاعت کرده است.
دکتر ابراهیم سلیمان: پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله فرمود: حتى اگر شعلهى اسلام در دورترین نقطهى جهان خاموش شود، یک مسلمان ایرانى دوباره آن را شعلهور خواهد ساخت.
آیةالله خامنهاى، ولى امر مسلمین: امام آن روح الله بود که با عصا و ید بیضاى موسى و بیان و فرقان مصطفوى به نجات مظلومان کمر بست، تخت فرعونهاى زمان را لرزاند و دل مستضعفان را به نور امید روشن ساخت.
رابین وودز ورث، نویسندهى مسیحى کتاب امام و انقلاب اسلامى: خمینى مسیح معاصر ما بود.
آموندار روبن پونته، خبرنگار پر سابقهى آرژانتین: این که یک مرد افسانهاى از ایران ظهور مىکند جاى تعجب نیست، چون حضرت محمد صلى الله علیه و آله پیامبر اسلام، پیش بینى کرده بود که ایران سرزمین احیاگران بزرگ اسلام خواهد بود.
شیخ عبدالله زین الدین، روحانى مبارز حجاز: بى شک حضرت امام خمینىقدس سره یکى از نادرترین شخصیتهاى جهان اسلام بود که پس از ظهور پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در جزیرةالعرب، اسلام را از انحصار سلاطین خود فروخته خارج کرد.
شیخ احمد زبیر در رحلت امام مىگوید: نه تنها مسلمانان بلکه جهان یک کلیم توانا (موسى) و یک متفکر بزرگ را از دست داده است .
نخست وزیر پاکستان: رهبرانى مانند امام یک بار در قرنها زاده مىشوند.
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتى چو تو فرزند بزاید
پروفسور امین کاریچ، وزیر فرهنگ و هنر و تعلیم و تربیتبوسنى هرزگوین: امام خمینى بزرگترین رهبر مذهبى در قرن بیستم و در تمام جهان اسلام است.
کاتولیکهاى بوسنى هرزگوین: امام خمینى مانند یک مرد مقدس است و خیلى تیزبین و زیرک است.
پروفسور ساویتبیک، رییس دانشگاه ملى علوم و صنایع قرقیزستان: تعالیم او (امام خمینى) ربایندهى دلهاست.
هم چنین مىگوید: امام خمینى هویت الهى انسان عصر حاضر را به آنان باز مىگرداند.
آیةالله خامنه اى ولى امر مسلمین: امام خمینى یک حقیقت همیشه زنده است.
رابین وودز ورث نویسنده ى مسیحى: از نظر من در وجود امام خمینى تمام آن قداستى که اسلام بر آن بشارت داده تجلى یافته و به راستى آن چه بر او مىتابد شعاعى از نور مطلق است.
محمد حسین هیکل، نویسنده و محقق مصرى: او مردى بزرگ بود که از دوران دیگرى آمده بود.
رادیو بى بى سى: در واقع انقلاب اسلامى واژهاى تازه است که با آیةاللهخمینى مفهوم پیدا کرد.
هفته نامه ى آبزرور، چاپ لندن: امام خمینى مردى همپاى پیامبران کهن است که دنیا را به پیروى از اصول دینى دعوت کرد. پیام وى براى مردم جهان خلوص عقیده و پیروى از سادگى در مقابل پیچیدگى و آلودگىهاى غرب بود، و این رمز موفقیت وى و احساس افتخار پیروان اوست.
فاطمه تسکین، یک دختر هندى: امام در این زمان محافظ دین و شریعت، سپه سالار لشکر حضرت حجت و پرچمدار حقیقى اسلام بود.
آیةالله خامنه اى ولى امر مسلمین: سختترین حوادث در اقیانوس وجود او (امام) تلاطم ایجاد نمىکرد; او امیر بر هواهاى خود بود.
پروفسور امین کاریچ، وزیر فرهنگ و هنر و تعلیم و تربیتبوسنى هرزگوین: ظهور شخصیت امام خمینى به ما نشان داد که شرقشناسىهاى غرب علوم نادرستى هستند.
خانم پروفسور المیرا عضو هیات تحقیقات زنان آذربایجان: هرجا که تمایلى به حق باشد، نام امام خمینى در آن جا نیز هست و تفکر ایشان الگوى حقطلبى در سراسر جهان است.
روزنامهى ایل جورنو، چاپ ایتالیا: حقیقت انقلاب اسلامى و تفکر آیةالله خمینى بسیار عمیق است و جهان غرب تاکنون از درک آن عاجز مانده است.
آیةالله شهید مرتضى مطهرى: نام او، یاد او، شنیدن سخنان او، روح گرم و پرخروش او، اراده و عزم آهنین او، استقامت او، شجاعت او، روشن بینى او، ایمان جوشان او که زبان زد خاص و عام است. یعنى جان جانان، قهرمان قهرمانان، نور چشم و عزیز روح ملت ایران، استاد عالىقدر و بزرگوار، حضرت آیة الله العظمى خمینى (دام ظلهالعالى) حسنهاى است که خداوند به قرن و روزگار ما عنایت فرموده و مصداق بارز و روشن «ان لله فی کل خلف عدولا ینفون عنه تحریف المبطلین» است... در نهضت ما تمام قشرها و طبقات مختلف ملت، امروز در روحانیت تجسم پیدا کرده است، و روحانیت در آن شخص بسیار بسیار بزرگ تاریخ که یاد و نامش قلب را به لرزه درمى آورد; یعنى استاد صبزرگوار آیة الله العظمى آقاى خمینى.
روزنامه ایندى پندنت: کمتر دیده شده که تغییر مسیر تاریخ به عهدهى یک مرد آن هم دست تنها گذاشته شود و این ماموریتى بود که به عهدهى آیةالله خمینى گذاشته شد.
ال پاییس، چاپ اسپانیا: امام خمینى شخصیتى همیشه پیروز بود.
رابین وودز ورث، نویسندهى مسیحى: امام خمینى یک طوفان بود. با این همه در نهاد این طوفان یک سکون و آرامش مطلق وجود داشت. او بسیار شدید و آمرانه بود، و در عین حال بسیار آرام بخش، او پاسخگو، و پرتاثیر بود. در درون او یک حقیقتساکن و غیرقابل حرکت وجود داشت. ولى همین بىحرکتى باعثحرکت کل یک کشور شد، عظمت و کمال. او یک انسان معمولى نبود، در واقع تمام کسانى را که قبلا ملاقات کرده بودم از عرفا و زهاد تا راهبهاى بودایى، حکماى هند و دیگران، هیچ کدام داراى چنین حضور برقآسا و انرژى بخش نبودند.
ابراهیم بابا نگیهدار، رییس جمهور نیجریه: امام خمینى سمبل صلح و رهبرى بزرگ براى اسلام بودند.
رادیولندن: آیةالله خمینى انقلابى را رهبرى کرد که جهان را لرزاند.
رادیو نروژ: آیةالله امام خمینى رهبر و شخصیتى بود که طى ده سال بارها امریکا را تحقیر کرد و آبروى آن کشور را برد.
خبرگزارى فرانسه: امام خمینى یکى از معدود رهبران انقلابى بود که خداوند به او این موهبت را اعطا کرد تا نظراتش را درتاریخ بنگارد.
بخش فارسى رادیو امریکا: تصمیم آیةالله خمینى در هر مورد، نهایى و سخن آخرین بود. آینده هر چه باشد در یک نکته تردید نیست، و آن این که اثرات امام خمینى در ایران و در امور جهانى تا سالها هم چنان احساس خواهد شد.
روزنامهى داگبلات، چاپ نروژ: امام خمینى شخصیتى بود استوار و در سختىها به آرامى تصمیم مىگرفت. سخنان وى قانون و قانون وى قرآن بود.
عباس مدنى، رهبر نجات اسلامى الجزایر: چراغى که امام خمینى برافروخت، دلهاى ما را روشن کرد.
اسقف کاپوچى: امام پدر مستضعفان جهان بود و از دست دادن ایشان غم بزرگى براى تمام محرومان دنیاست.
آیةالله خامنه اى ولى امر مسلمین: امام به همه فهماند که انسان کامل شدن، علىوار زیستن و تا نزدیکى مرزهاى عصمت پیش رفتن افسانه نیست.
استاد جمعه على خان، معاون وزیر فرهنگ قرقیزستان: امام خمینى ستارهى درخشان فرهنگ دینى است.
آیةالله العظمى میلانى: چنین نیست که هر مجتهدى که لیاقت تقلید داشته باشد، به همانگونه لیاقت رهبرى داشته باشد. لیاقت رهبرى را تنها فقیه سیاستمدار داراست که به زمان خویش آگاه بوده و در راه خدا از ملامتگران نترسد و اکنون با این مشخصات کسى جز «آیة الله خمینى» نیست.
رایین وودز ورث، نویسنده ى مسیحى: گاه خداوند در یک صورت زیبا متجلى مىشود، گاه در یک صداى رسا، و گاهى دیگر در یک بیان بلیغ و توسط عارفى کامل; همچون امام خمینى.
روزنامه ى ملى گازته، چاپ ترکیه: امام خمینى مظهر عزت اسلام بود.
سلطان صلاح الدین اویس، عضو پارلمان و رییس مجلس اتحاد المسلمین سراسر هند: خدمات رهبر فقید و انقلابى ایران در راه اجرا و تحکیم اسلام در قرن حاضر را تاریخ با حروف طلایى ثبتخواهد کرد.
تراب زمزمى، نویسندهى تونسى: امام خمینى روزنهى امید صدها میلیون مسلمان و میلیاردها انسان تحتستم در سراسر جهان بود.
محمد طاهر صدیقى، وکیل دادگاه عالى هندنو: امام خمینى یگانه شخصیتسیاسى، علمى، مذهبى و نظامى تاریخ یک هزار سالهى اخیر بود که به اثبات رساند، یک رهبر مذهبى واقعى مىتواند داراى همهى صفات رهبریت قرن حاضر باشد.
شیخ سعید شعبان رهبر جنبش توحید اسلامى لبنان: خداوند امام خمینى را از مزایاى بىمانندى برخوردار کرد و او را در عصر کفر و جاهلیتبه جهان اسلام اهدا نمود تا اسلام را تجدید حیات بخشد.
رهبر مسلمانان غنا: امام خمینى تا ابد است و انفاس قدسیهاى در سراسر جهان طنینانداز خواهد بود.
رییس جمهور اوگاندا: آیة الله خمینى رهبر روحانى بزرگى بود که نه تنها مسلمانان ایران، بلکه تمام جهان از ایشان الهام گرفتهاند.
سرهنگ قزافى رهبر لیبى: امام خمینى از بزرگترین انبیاى انقلاب و دشمن سرسخت امپریالیسم، صهیونیسم و استکبار جهانى بود. بى شک نام ایشان در تاریخ اسلام براى همیشه ثبت خواهد ماند.
مولانا بخارى رهبر مسلمانان هند: امام خمینى تاریخ ساز و معمار سدهى اخیر بود.
محمد العاصى، امام جمعهى واشنگتن دى سى: حضرت امام تمام معادلات سیاسى جهان را درهم ریخت... او پدر استقلال براى تمام مردم مسلمان و مستضعف جهان بود.
رییس جمهورى تانزانیا: ایشان (امام خمینى) معمار و مشخصهى انقلابى بود که در عصر حاضر پیروزى مستضعفان بر مستکبران را به منصهى ظهور رساند.
حزب الله لبنان : امام خمینى گوهر یگانهاى بود که در ظلمت تاریخ معاصر درخشید.
خانم عابده حسین عضو مجلس ملى پاکستان: امام خمینى در طول حیات خود، ایمان و تقوا را زنده کرد و با اقدامات خود علیه دشمنان اسلام به جهان سوم نیرو و توان بخشید.
رهبر نهضت اخوت اسلامى پاکستان: امام خمینى پرچمدار بزرگ اتحاد مسلمین بود. او به مستضعفین و مسلمین توان مبارزه علیه سلطه گران بخشید و روح جدیدى به جهان تحتستم داد.
ولید جنبلاط، رهبر دروزىهاى لبنان: جهان بشریت رهبر عظیمى را از دست داد که در طول حیات پرمبارزهاش، کهنترین دژهاى استعمار را درهم شکست.
روزنامه ى هندلس پلات آلمان غربى: امام خمینى یک زمینلرزهى سیاسى ایجاد کرد که دنیا را متزلزل ساخت.
مجله ى هفتگى پروفیل چاپ وین: هر رهبرى انقلابى که عملکرد و گفتههاى آیةالله خمینى را نصبالعین خویش قرار دهد، قادر به تغییر سیستم غربى، به یک جامعهى اسلامى خواهد بود.
آیةالله شاه آبادى، استاد عرفان امام: روح الله واقعا روح الله بود.
حضرت آیة الله اراکى رحمه الله: یکى از نزدیکان امام مىگوید: وقتى آیةالله العظمى اراکى به ملاقات امام در جماران رفتبا دیدن امام خمینى اظهار کرد:
«السلام علیک یابن رسول الله، السلام علیک یابن رسول الله، السلام علیک یابن رسول الله» امام زیر بغل او را گرفتند و در کنار خود نشاندند. آقاى اراکى رو به امام کرد و گفت: «انا عبد من عبیدک، انا عبد من عبیدک، شما مجدد مذهبى»
امام هم فرمودند: شما بقیة السلف هستید. شما یادگار گذشتگان ما هستید
کتاب: زندگى سیاسى هشتمین امام، ص 202
مؤلف: سید جعفر شهیدى
حکمرانان از نظر برخى فرقههانکته مهمى در اینجاست که باید حتما خاطرنشان کنیم. برخى از فرقههاى اسلامى معتقدند که اطاعت از حکام واجب است و بهیچوجه نمىتوان با آنان از در مخالفت درآمد و یا بر ضدشان قیام کرد. دیگر فرق نمىکند که ماهیتحاکم چه باشد، حتى اگر مرتکب بزرگترین گناهان شود و یا هتک مقدسات کند.
معناى این عقیده آن است که حاکم هر چند بیگناهان را که از اولاد رسول خدا هم باشند بکشد، باز اطاعتش واجب و تمرد از وى حرام است.
این مساله جزء معتقدات برخى از فرقههاى اسلامى است مانند: اهل حدیث، عامه اهل سنت، چه پیش و چه بعد از امام اشعرى که خود او نیز به همین مطلب عقیدهمند بود.
براى تایید این عقیده احادیثى هم به پیغمبر(ص) نسبت دادهاند، ولى متوجه نبودند که این بر خلاف نص صریح قرآن و حکم عقلى و وجدان مىباشد.
بازتاب این اعتقاداین باورداشتبازتاب گستردهاى بر اندیشههاى نویسندگان، مورخان و حتى علما و فقهایشان بر جاى نهاده که به موجب آن خود را مجبور مىدیدند که لغزشها و جنایات حکام را بپوشانند و یا توجیه و تاویل نمایند.
یکى از خواستهاى این حکام آن بود که حقایق مربوط به ائمه علیهم السلام را از نظر مردم پنهان نگه داشته و یا آنها را به گونه بدى بازگو کنند. در این باره علما، نویسندگان و مورخان از هیچ کوششى فروگذار نمىکردند و براى اجراى اراده حاکم که - بر حسب عقیده جبرى که خود آنها جعل کرده بودند - اراده خداست، نهایت امکانات خود را به کار مىگرفتند. از اینرو مىبینیم که در بسیارى از کتابهاى تاریخى نه تنها زندگى امامان ما نوشته نشده بلکه حتى نامشان هم برده نشده است.
دلیل این رویداد نه آن بود که امامان(ع) افرادى گمنام و ناشناخته بودند یا آنکه کسى به آنها توجهى نمىنمود. زیرا هر چه بود مردم یا از روى دوستى و تشیع و یا از روى دشمنى و مبارزه با آنان سر و کار داشتند. با اینوصف، حتى نام آنان را در بسیارى از کتب تاریخى نمىیابیم. در حالى که آنها حتى از ذکر داستانهایى مربوط به آوازخوانها، رقاصهها و حتى قطاع طریق خوددارى نمىکردند.
اینها خیانت نسبتبه حقیقتبه شمار مىرود، یعنى این نویسندگان در برابر نسلهاى آینده خود مرتکب خیانتشدند و امانتى را که لازم بود بعنوان نویسنده رعایت کنند، هرگز نپاییدند.
در چنین شرایطى شیعیان اهلبیت از امکانات کمى براى ذکر حقایق مربوط به امامان خویش برخوردار بودند. آنان همواره تحت تعقیب حکام قرار گرفته و جانشان همیشه در مخاطره بود.
اکنون مىپرسید پس چرا خلفا آنهمه علما را ارج مىنهادند. چرا آنها را از دورترین نقاط نزد خود فرا مىخواندند. آیا این شیوه با موضع خصمانهاى که آنان در برابر اهلبیت اتخاذ کرده بودند منافات نداشت؟
پاسخ این سؤال روشن است. نخست علتسوء رفتارشان با ائمه این بود که اولا چون مىدانستند که حق حکمرانى از آن آنهاست پس مىکوشیدند تا با از بین بردنشان این حق نیز پایمال شود.
ثانیا ائمه هرگز حکام مزبور را تایید نمىکردند و هیچگاه از کردارشان ابراز خشنودى نمىداشتند.
ثالثا ائمه با رفتار نمونه و شخصیت نافذ خود بزرگترین عامل خطر براى جان خلفا و دستگاه قدرتشان به شمار مىرفتند.
اما اینکه چگونه علما را آنهمه تشویق مىکردند، براى تحقق بخشیدن به هدفها سیاسى معینى بود. البته این حمایت تا حدودى رعایت مىشد که زیانى براى حکومتشان در بر نداشته و علم و عالم یکى از ابزار خدمتبه آنان مىبود. آنها مىخواستند از این مجرا هدفهاى زیر را تامین کنند:
1 - دانشمندان که طبقه آگاه جامعه را تشکیل مىدادند زیر مراقبت و سلطه آنها قرار گیرند.
2 - به دست این دانشمندان بسیارى از نقشههاى خود را به شهادت تاریخ عملى سازند.
3 - خود را در نظر مردم دوستدار علم و عالم جلوه مىدادند تا بدینوسیله جلب اطمینان بیشترى کنند و طرد اهلبیتبا استقبال از علما به نحوى جبران مىشد.
4 - تشویق علما وسیلهاى براى پوشاندن چهره ائمه و به فراموشى سپردن یاد آنها بود.
پس مقام علم و عالم در حدود همین هدفها براى خلفا محترم بود. و گر نه هر بار که از سوى شخصیتى احساس خطر مىکردند در رهایى از چنگش به هر وسیله ممکن دست مىیازیدند.
احمد امین درباره منصور مىنویسد: «معتزلیان را هر بار که لازم مىدید فرا مىخواند و محدثان و علما را نزد خویش دعوت مىکرد، البته این تا وقتى بود که آنان برخوردى با سلطهاش پیدا نمىکردند، و گرنه دستگاه کیفرى علیهشان به کار مىافتاد» (1) .
آرى، همین منصور بود که «ابوحنیفه» را مسموم کرد و بر امام صادق که از بیعتبا محمد بن عبدالله علوى سرباز زده بود، همراه با خانواده و شاگردانش، بسیار تنگ مىگرفت.
بهرحال، اکنون برگردیم و کلام خود را از آنجا دنبال کنیم که گفتیم حکام بسیار مىکوشیدند تا حقایق مربوط به ائمه(ع) باز گفته نشود و یا آنکه بگونه نادرستى آنها را به مردم عرضه مىکردند و در این باره از کسانى که عنوان «دانشمند» داشتند نیز کمک مىگرفتند.
بنابراین، این راست است اگر بگوییم ابن اثیر، طبرى، ابوالفداء، ابن العبرى، یافعى و ابن خلکان از آن دسته از دانشمندانى بودند که به حقیقت و تاریخ خیانت کردند و در نگارش وقایع انصاف و بیطرفى لازم را نداشتند.
مثلا یکى از موارد لغزش اینان که بوضوح حاکى از تعصب آنان و اطاعت کورکورانهشان از حکام است مطلبى است که درباره نحوه درگذشت امام رضا(ع) نوشتهاند. طبق نوشته ایشان امام انگور خورد و آنقدر زیاد خورد که به مرگش منتهى گردید. (2)
ظاهرا ابن خلدون هم که شخصى اموى مشرب بود مىخواسته از اینان پیروى کند که در تاریخ خود چنین آورده: «چون مامون به طوس وارد شد، امام رضا بر اثر انگورى که خورده بود بطور ناگهانى در گذشت. . . » (3)
براستى که این حرفها عجیب است. آخر چگونه انسان مىتواند چنان پرخورى را درباره یک آدم معمولى بپذیرد تا چه رسد به امامى که همه به دانش، حکمت، زهد و پارسائیش اعتراف داشتند.
آیا انسان عاقل هیچ به خود اجازه چنین پندارى مىدهد که شخصى عاقل و حکیم همچون امام با پرخورى دستبه خودکشى زده باشد؟
آیا کسى در طول زندگى امام به یاد دارد که وى شخصى پرخور و شکمپرستبوده باشد؟ یا بر عکس، علم و زهد و تقوا، با صرفنظر از عقل و حکمت، هرگز به انسان اجازه نمىدهد تا بدان حد شکم خود را انباشته از خوردنى کند.
اینها تمام ناشى از تعصب مذهبى و پیروى از تمایلات کورکورانه است که به امام چنین نسبتى را مىدهند و گر نه کجا عقل و وجدان آدمى چنین رویدادى را مىتواند تصدیق کند!
اکنون ببینیم دیگران درباره درگذشت امام(ع) چه گفتهاند.
نظر برخى دیگر از مورخانبا نگرشى سریع بر اقوال مورخان درباره درگذشت امام(ع) به بررسى ناهماهنگى گفتهها و نقطه نظرهایشان خواهیم رسید.
عدهاى در این باره فقط خود حادثه را گزارش کردهاند ولى هیچگونه ذکرى از علت آن ننمودهاند و فقط بر سبیل تردید چنین آوردهاند: «گفته مىشود که او مسموم شد و درگذشت» (مانند یعقوبى در جلد دوم ص 80 از تاریخش).
نظر دسته سومعدهاى دیگر مسموم شدن امام را پذیرفتهاند ولى معتقدند که این جنایتبه دست عباسیان صورت گرفت. سید امیر على داراى همین عقیده بود که احمد امین نیز بدان اشاره کرده. (4)
براى این نظر سند تاریخى جز آنچه که «اربلى» نقل کرده، وجود ندارد. وى عبارتى مبهم در این باره نوشته: «چون دیدند که خلافتبه اولاد على انتقال یافته على بن موسى را سم دادند و او در رمضان به طوس درگذشت» (5) .
نظر چهارمبرخى نیز گفتهاند امام به دست مامون مسموم گردید ولى این به رهنمود و تشویق فضل بود.
به نظر ما مامون هرگز نیازى به تشویق یا راهنمایى براى انجام این کار نداشت، چه خود موقعیت امام را بخوبى احساس مىکرد. روشن است که این نظریه براى تبرئه مامون ابراز شده، چه فضل مدتها پیش از امام به دست مامون کشته شده بود. از این گذشته، چگونه مىتوان باور کرد که مامون این جنایت را تنها به خاطر خوشایند فضل انجام داده و خودش هیچگونه تمایلى بدان نداشته است!
نظر پنجمبرخى دیگر گفتهاند که امام به مرگ طبیعى درگذشت و هرگز مسمومیتى در کار نبود. براى اثبات این موضوع دلایلى ذکر کردهاند.
یکى از این افراد «ابن جوزى» است که پس از نقل قول از دیگران که نوشتهاند پس از یک استحمام در برابر امام(ع) بشقابى از انگور که بوسیله سوزن زهرآلود مسموم شده بود، نهادند و او با تناول انگورها مسموم شده بدرود حیات گفت، ابن جوزى مىنویسد که این درست نیست که بگوییم مامون عامل مسموم کردن وى بوده باشد. چه اگر اینطور بود پس چرا آنهمه در مرگ امام ابراز حزن و اندوه مىکرد. این حادثه چنان بر مامون گران آمد که از شدت اندوه چند روز از خوردن و آشامیدن و هر گونه لذتى چشم پوشیده بود. (6)
البته عبارت ابن جوزى حاکى از آن است که مسموم شدن امام را پذیرفته ولى منکر آنست که مامون عامل این جنایتبوده باشد.
«اربلى» نیز به پیروى از ابن جوزى همین عقیده را ابراز کرده و همانگونه بر گفته خویش دلیل آورده است.
احمد امین نیز از کسانى است که معتقدند کسى غیر از مامون بود که سم را به امام خورانیده، چه او حتى پس از مرگ امام و ورودش به بغداد هنوز جامه سبز مىپوشید و بعلاوه، مامون با علما درباره برترى حضرت على(ع) مباحثه مىکرد (7)
دکتر احمد محمود صبحى نیز چنین پنداشته که داستان مسمومیت امام رضا(ع) از مطالب ساختگى شیعه است که هرگز بین موقعیت امام در نزد مامون که از آن همه ارجمندى برخوردار بود با خورانیدن سم به او، تناقضى احساس نمىکنند. (8)
دلایل کسانى که در تبرئه مامون از جنایتسم خورانى سعى کردهاند، به شرح زیر خلاصه مىگردد:
1 - پیمان ولیعهدى که به موجب آن امام پس از مامون به خلافت مىرسید.
2 - بزرگداشتشان امام و تایید شرف و علم و فضیلت وى و ارجمندى خانوادهاش.
3 - به همسرى وى در آوردن دخترش که خود عامل تحکیم دوستى میان آن دو بود.
4 - استدلال مامون بر برترى على(ع) در برابر علما.
5 - ابراز اندوه فراوان پس از درگذشت امام بطورى که از خوردن و آشامیدن و دیگر لذتها روى گردانده بود.
6 - دفن کردن امام در کنار قبر پدرش رشید، و اینکه او خود بر جسد وى نماز گزارد.
7 - پس از درگذشت امام، او همچنان لباس سبز مىپوشید حتى پس از ورودش به بغداد.
8 - پیوسته با علویان به رغم اقدامهاى مکرر بر ضدش، مهربانى مىنمود.
9 - خلق و خوى مامون به او اجازه چنین جنایتى نمىداد.
10 - مسمومیت امام از جعلیات شیعه است.
این خلاصه همه دلایلى بود که تبرئه کنندگان مامون آوردهاند. ولى بنظر ما اینان یا به تمام حقایق، علم کافى نداشتند و در نتیجه نتوانستند نظر درستى درباره این مساله تاریخى ابراز کنند، و یا آنکه حقیقت را مىدانستند ولى به داب پیشینیان خود بر ضد ائمه تعصب ورزیده به پیروى از هواى خویش و خلفایشان، حقایق مضر به احوالشان را لوث کردهاند.
واقع امر اینست که تمام چیزهایى که اینان ذکر کردهاند هیچکدام مانع از آن نبود که مامون براى دفع خطر وجود امام(ع) دستبه توطئه بزند، همانگونه که قبلا هم همین بلا را بر سر وزیرش فضل بنسهل آورده بود. فضل نیز مقامى شامخ نزد مامون داشت و حتى اصرار داشت که دخترش را هم به وى تزویج کند.
او همچنین فرمانده خود «هرثمة بن اعین» را نیز به مجرد ورود به مرو سر به نیست کرد، بىآنکه کوچکترین مجالى براى دفاع به وى بدهد و یا شکایتش را استماع کند. توطئههاى مامون گریبانگیر طاهر و فرزندانش و دیگران و دیگران نیز شد. اینان وزرا و فرماندهانش بودند که براى مامون و تحکیم پایههاى قدرتش آنهمه خدمت کرده و دیگران را با زور و شمشیر به اطاعتش در آورده بودند.
با اینوصف مىبینیم که چگونه همه را یکى پس از دیگرى به دیار عدم فرستاد در حالى که نسبتبه همه نیز ابراز محبت و سپاسگزارى مىنمود. مامون کسى بود که بخاطر سلطنت و حکومت، برادر خود را بکشت، حال چگونه به همین انگیزه از کشتن امام رضا دستباز دارد. آیا این معقول است که بگوییم به نظر وى امام رضا از تمام این خدمتگزاران صدیقش و حتى از برادرش محبوبتر مىنمود؟
اما اینکه بر مرگ امام ابراز حزن و سوگوارى نمود قضیه روشن است. مگر در آن شرایط از چنان افعى مکار و سیاستبازى مىشد انتظار شادمانى و سرور برد؟
مگر هم او نبود که فضل را کشت و سپس بر مرگش اندوه فراوان ابراز داشت (9) و قاتلانش را هم که به دستور خود او بودند، از دم تیغ گذرانید. بعد هم سر آنان را نزد حسن - برادر فضل - فرستاد و دخترش هم را به عقد وى درآورد. اما پس از پیروزى بر ابن شکله، حسن را نیز از مقامش سرنگون ساخت. (10)
طاهر را نیز خود او کشت ولى بیدرنگ یحیى بن اکثم را از سوى خود نزد فرزندانش گسیل داشت تا مراتب تسلیتخلیفه را به ایشان ابراز کند. سپس فرزندان طاهر را بر جاى پدر بنشاند ولى بتدریج همه را یکى پس از دیگرى سرنگون نمود.
از این قبیل جنایات، مامون بسیار کرده که اکنون مجال ذکر همه آنها نیست. به همین قیاس، عکسالعملها و گفتههایش در مرگ امام رضا(ع) نیز کوچکترین ارزشى نداشت. چه اگر راست مىگفت پس چگونه دستبه خون هفت تن از برادران امام بیالود و علویان را تحتشکنجه و آزار درآورد و به کارگزار خود در مصر نوشت که منبرها را شستشو دهد، چه بر فرازشان نام امام رضا(ع) در خطبهها رانده شده بود.
مامون از چه شرافتى برخوردار بود که بگوییم کشتن امام با خلق و خوى وى ناسازگار بود. آیا کشتن آن همه افراد مگر منافاتى با مهر و محبتش داشت که پیوسته نسبتبه آنان ابراز مىداشت. بنابراین، مهر ورزیش نسبتبه امام نیز هیچگونه منافاتى با قتلش نمىتوانست داشته باشد.
اما اینکه علویان را بزرگ مىداشت علت را خودش در نامهاى که به عباسیان نوشته، چنین بیان مىدارد که این بزرگداشت جزئى از سیاست وى به شمار مىرود. لذا پس از درگذشت امام رضا(ع) دیگر لباس سبز را - که ویژه علویان بود - نپوشید، هفت تن از برادران امام را به قتل رسانید و به فرمانروایان خود در هر نقطهاى دستور داد که به دستگیرى علویان بپردازند.
اما سخن احمد امین که نوشته علویان بر ضد مامون بسیار قیام کرده بودند، ادعایى است که هرگز صحت ندارد. زیرا در تاریخ حتى نام یک قیام پس از درگذشت امام رضا(ع) ثبت نشده، بجز قیام «عبدالرحمن بن احمد» در یمن که انگیزهاش را همه مورخان ظلم کارگزاران خلیفه نوشتهاند، و همچنین شورش برادران امام(ع) که به خونخواهى وى برخاسته بودند.
اما اینکه گفتهاند داستان مسمومیت امام از ساختگیهاى شیعه است، باید گفت که پیش از شیعه خود تاریخنویسان سنى این جنایت را به مامون نسبت داده بودند و شیعیان نیز شرح این داستان را در کتابهاى اهل سنت مىخواندند که منابع بسیارى از آنان را ما در همین کتاب ذکر کردهایم.
با اینهمه اگر کسى باز در تبرئه مامون و حسن نیتش اصرار دارد به این سؤال پاسخ دهد که چرا پس از درگذشت امام، مقام ولیعهدى را به فرزندش حضرت جواد(ع) عرضه نکرد، در حالى که او نیز دامادش بود و به فضل و علم و کمالاتش نیز اعتراف مىکرد. حضرت جواد به رغم خردسالیش تحسین عباسیان را نسبتبه فضل و کمال خویش برانگیخته بود. مناظره وى با «یحیى بن اکثم» معروف است که با چه مهارتى به سؤالهاى وى پاسخ مىداد (11) به علاوه، صغر سن نمىتوانستبهانه عدم واگذارى مقام ولیعهدى به امام جواد(ع) باشد، چه ولیعهدى معنایش تصدى عملى امور مملکتى نیست و تازه خلفا و حتى رشید، پدر مامون، براى کسانى بیعت ولیعهدى گرفته بودند که بمراتب خردسالتر از امام جواد بودند.
نظر ششم که نظرى درست است!
طبق این نظر امام(ع) بدون شک مسموم گردید. کسانى که بر این عقیدهاند گروه بزرگى را تشکیل مىدهند که ابن جوزى نیز بدانها اشاره کرده است.
شیعیان بطور کلى این نظر را تایید کردهاند مگر مرحوم اربلى در کشف الغمة که خود را همعقیده با ابن طاوس و شیخ مفید دانسته است. ولى ظاهر امر چنین است که شیخ مفید نیز قایل به مسمومیت امام بوده، چه نوشته است: آن دو - یعنى مامون و رضا - با همدیگر انگورى را تناول کردند سپس امام(ع) بیمار شد و مامون نیز خود را به بیمارى زد!!. .
یکى از امورى که بهترین دلیل بر شهادت امام(ع) به شمار مىرود اتفاق شیعه بر این مطلب است. چه آنان بهتر و عمیقتر به احوال امامان خود مىپرداختند و دلیلى هم براى تحریف یا کتمان حقایق در این زمینه نداشتند.
از اهل سنت و دیگران نیز گروه بسیارى از دانشمندان و مورخان هستند که منکر مرگ طبیعى امام(ع) بوده و یا لااقل مسمومیت وى را قولى مرحج دانستهاند. مانند این افراد:
- ابن حجر در صواعق ص 122 - ابن صباغ مالکى در فصول المهمة ص 250.
- مسعودى در اثبات الوصیة ص 208، التنبیه و الاشراف ص 203، مروج الذهب / 3 / ص 417.
- قلقشندى در مآثر الانافة فى معالم الخلافه / 1 / ص 211.
- قندوزى حنفى در ینابیع المودة ص 263 و 385.
- جرجى زیدان در تاریخ تمدن اسلامى / 2 / بخش 4 / ص 440، و در صفحه آخر از کتاب امین و مامون.
- ابوبکر خوارزمى در رساله خود - احمد شلبى در تاریخ اسلامى و تمدن اسلامى / 3 / ص 107.
- ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبین - ابوزکریا موصلى در تاریخ موصل 171 / 352 - ابن طباطبا در الآداب السلطانیة ص 218 - شبلنجى، در نور الابصار ص 176 و 177 چاپ سال 1948.
سمعانى در انسابش / 6 / ص 139.
- در سنن ابن ماجه به نقل تهذیب تهذیب الکمال فى اسماء الرجال ص 278 - عارف تامر در الامامة فی الاسلام ص 125.
- دکتر کامل مصطفى شیبى در الصلة بین التصوف و التشیع ص 226.
و بسیارى دیگر. . .
چون به کتابهاى تاریخى مراجعه مىکنیم درمىیابیم که شهادت امام رضا(ع) به دست مامون به وسیله سم، حتى در زمان مامون نیز امرى معروف و بر سر زبانهاى مردم بود. بطورى که مامون خود شکوه از این اتهام مىکرد که چرا مردم او را عامل مسموم کردن امام مىپنداشتند!
در روایت آمده که هنگام مرگ امام(ع) مردم اجتماع کرده و پیوسته مىگفتند که این مرد - یعنى مامون - وى را ترور کرده است. در این باره آنقدر صدا به اعتراض برخاست که مامون مجبور شد محمد بن جعفر، عموى امام، را به سویشان بفرستد و براى متفرق کردنشان بگوید که امام(ع) امروز براى احتراز از آشوب از منزل خارج نمىشود. (12)
ابن خلدون علت قیام ابراهیم فرزند امام موسى(ع) را آن دانسته که وى مامون را متهم به قتل برادرش مىنمود. (13) ابراهیم نیز به اتفاق مورخان به دست مامون مسموم گردید. برادرش نیز زید بن موسى که در مصر شورش کرده بود به دست همین خلیفه مسموم شد. اینکه یعقوبى نوشته که مامون ابراهیم و زید را مورد عفو قرار داد (14) منافاتى با آن ندارد که مدتى بعد با نیرنگ به ایشان سم خورانیده باشد. چه آنان به خونخواهى برادر خود برخاسته بودند و عفو مامون یک ژست ظاهرى مىبود.
طبق نقل برخى از منابع تاریخى یکى دیگر از برادران امام رضا(ع) به نام احمد بن موسى چون از حیله مامون آگاه شد. همراه سه هزار تن - و به روایتى دوازده هزار - از بغداد قیام کرد. کارگزار مامون در شیراز به نام «قتلغ خان» به امر خلیفه با او به مقابله برخاست و پس از کشمکشهایى هم او هم برادرش «محمد عابد» و یارانشان را به شهادت رسانید. (15)
در آن ایام برادر دیگر امام رضا(ع) به نام هارون بن موسى همراه با بیست و دو تن از علویان به سوى خراسان مىآمد. بزرگ این قافله خواهر امام رضا یعنى حضرت فاطمه(ع) بود (16) . مامون ماموران انتظامى خود را دستور داد تا بر قافله بتازند. آنها نیز همه را مجروح و پراکنده کردند. هارون نیز در این نبرد مجروح شد ولى سپس او را در حالى که بر سر سفره غذا نشسته بود غافلگیر کرده بقتل رساندند. (17)
مىگویند حتى به حضرت فاطمه(ع) نیز در ساوه زهر خورانیدند که پس از چند روزى او هم به شهادت رسید. (18)
دیگر از قربانیان مامون، برادر دیگر امام(ع) به نام حمزة بن موسى بود.
با توجه به این وقایع درمىیابیم که مساله شهادت امام به دست مامون در همان ایام نیز امرى شایع میان مردم گردیده بود.
افزون بر تمام آنچه که گذشتیاد این نکته نیز لازم است که امام رضا(ع) شهادتش را بوسیله زهر خود بارها پیشگویى کرده بود. به علاوه، اجداد پاکش نیز سالها پیش از وى رویداد شهادت امام رضا(ع) را خبر داده بودند.
مىتوان روایات وارد شده در این زمینه را به سه طبقه تقسیم کرد:
1 - آن دسته از روایات که از زبان پیغمبر(ص) یا ائمه(ع) نقل شده و حاکى از به شهادت رسانیدن امام رضا در طوس است. در این باره پنجحدیث وارد شده.
2 - آن دسته از روایات که از خود امام رضا(ع) نقل شده که شهادتش به دست مامون و دفنش را در طوس کنار قبر هارون، پیشگویى نموده است.
پىنوشتها:
(1) ضحى الاسلام / 3 / ص 202 و نیز جلد 2 / ص 46 و 47.
(2) الکامل / 5 / ص 150 - طبرى / 11 / ص 1030 - تاریخ ابوالفداء / 2 / ص 23 - مختصر تاریخ الدول / ص 134 - مرآة الجنان / 2 / ص 12 - وفیات الاعیان / 1 / ص 321 (چاپ 1310 هجرى) - برخى از اینان داستان مسموم شدن را با تعبیر «گفته مىشود. . . » بیان کردهاند.
(3) تاریخ ابن خلدون / 3 / ص 250.
(4) روح الاسلام، سید امیر على / ص 311 و 312 - احمد امین چنین نگاشته: «اگر براستى او را مسموم کرده باشند، حتما این سم را کسى غیر از مامون به او خورانیده، یعنى یکى از مدعیان حکومتبراى خاندان عباسى».
(5) الامام الرضا ولى عهد المامون / ص 102 به نقل از خلاصة الذهب المسبوک / ص 142.
(6) تذکرة الخواص / ص 355.
(7) ضحى الاسلام / 3 / ص 295 و 296.
(8) نظریة الامامة / ص 387.
(9) التاریخ الاسلامى و الحضارة الاسلامیة / 3 / ص 322 - ماثر الانافة / 1 / ص 211. درباره چگونگى قتل فضل سخن گفتیم و دیگر آن را تکرار نمىکنیم.
(10) لطف التدبیر / ص 166.
(11) الصواعق المحرقة، فصول المهمة، ینابیع المودة، اثبات الوصیة، بحار، اعیان الشیعة، احقاق الحق جلد 2 به نقل از: اخبار الدول قرمانى، نور الابصار، ائمة الهدى هاشمى، الاتحاف بحب الاشراف، مفتاح النجا فى مناقب اهل العبا. . .
(12) مسند الامام الرضا / 1 / ص 130 - بحار / 49 / ص 299 - عیون اخبار الرضا / 2 / ص 242.
(13) تاریخ ابن خلدون / 3 / ص 115.
(14) مشاکلة الناس لزمانهم / ص 29.
(15) قیام سادات علوى / ص 169 - اعیان الشیعة / 10 از مجلد 11 / ص 286 و 287 به نقل از کتاب الانساب از محمد بن هارون موسوى نیشابورى - مدینة الحسین (سرى دوم) ص 91 - بحار / 8 / ص 308 - حیاة الامام موسى بن جعفر / 2 / ص 413 - فرق الشیعة / حاشیه ص 97 به نقل از بحر الانساب (چاپ بمبئى) و سایر منابع.
(16) قیام سادات علوى / ص 168.
(17) جامع الانساب / ص 56 - قیام سادات علوى / ص 161 - حیاة الامام موسى بن جعفر / 2.
(18) قیام سادات علوى / ص 168.
چرا امام رضا علیه السلام، ولایتعهدى مأمون را پذیرفت؟ این سؤالى است که مقاله در پى پاسخگویى به آن به سه محور مهم مىپردازد:
1 ـ دلایل پذیرش ولایتعهدى: امام رضا(ع) در قبول ولایتعهدى ناچار شد، زیرا در صورت امتناع نه تنها خود امام بلکه علویان نیز در مخاطره قرار مىگرفتند. نیاز امت اسلامى به وجود امام و علماى شیعه وجه دیگرى براى قبول این منصب بود. با پذیرش آن، برای علویان در حکومت سهم پیدا شد و زمینه حضور اهل بیت در صحنه سیاست فراهم گردید، هر چند که ائمه هیچگاه در مسأله رهبرى امت تقیه نکردند. افشاگرى امام رضا(ع) علیه مأمون مؤید همین مطلب است.
2 ـ ترسیم اوضاع فرهنگى و اجتماعى جامعه آن روز: انحراف فرمانروایان، وجود علماى فرومایه و معتقدین به جبر که تحریم قیام و انقلاب علیه ستمگران را از عقاید دینى مىشمردند.
3 ـ موضع گیرىهاى امام در برابر پذیرش ولایتعهدى: امام براى این که به بى رغبتى خود به ولایتعهدى و اجبارى بودن آن صحه بگذارد به موضعگیرىهایى پرداخت: یعنی هرگز در مدینه پیشنهاد آنان را نپذیرفت، با این که با خانواده دعوت شده بود، خود به تنهایى عازم خراسان شد، در مسیر، با خواندن حدیث سلسلة الذهب به مشکل اساسى مردم که توحید و ولایت است اهمیت داد و اتصال به مبدأ اعلى را شرط رهبرى امت دانست، همواره بر این نکته تأکید مىنمود که مأمون مرا به اجبار به ولایتعهدى برگزیده است، امام وانمود مىکرد که مأمون حق را به اهل آن واگذار کرده است و کار مهمى نکرده و حتى مأمون به حقانیت و اولویت اهل بیت اعتراف مىکند که مفاد دست خط امام بر سند ولایتعهدى که مىفرماید اگر زنده باشم و حکومت در دستم قرار گیرد به مقتضاى اطاعت خداوند عمل مىکنم. شروط امام که تنها مشاور باشد و عزل و نصبى نداشته باشد، نماز عید فطر و رسوایى مأمون و آداب و معاشرت امام، دلایل روشنى است بر خنثى کردن نقشهها و توطئههاى مأمون از سوى آن حضرت .
پس از آن که امام پیشنهاد خلافت را با توجه به جدى نبودن آن از سوى مأمون، پشت سر نهاد، خود را در برابر صحنه بازى دیگرى یافت و آن این که مأمون به رغم امتناع امام از خلافت از پاى ننشست و این بار ولیعهدى خویش را به وى پیشنهاد کرد. در اینجا نیز امام مىدانست که منظور مأمون، تأمین هدف هاى شخصى است، لذا این بار نیز امتناع ورزید، ولى اصرار و تهدیدهاى مأمون چندان اوج گرفت که امام به ناچار با پیشنهاد او موافقت کرد.
امام رضا علیه السلام به این حقیقت توجه داشت که در صورت امتناع از پذیرش ولایتعهدى نه تنها جان خود، بلکه علویان و دوستدارانشان نیز در معرض خطر واقع مىشوند. در این حال اگر بر امام جایز بود که در آن شرایط، جان خویشتن را به خطر بیافکند، ولى در مورد دوستداران و شیعیان خود و یا سایر علویان هرگز به خود حق نمىداد که جان آنان را نیز به مخاطره بیاندازد، بنابراین ولایتعهدى را پذیرفتند.
افزون بر این، بر امام لازم بود که جان خویشتن و شیعیان و هواخواهان را از گزندها برهاند . زیرا امت اسلامى به وجود آنان و آگاهى بخشیدنشان نیاز بسیار داشت. اینان باید باقى مىماندند تا براى مردم چراغ راه و راهبر و مقتدا در حل مشکلات و هجوم شبههها باشند .
آرى، مردم به وجود امام و دست پروردگان وى نیاز بسیار داشتند، چه در آن زمان موج فکرى و فرهنگى بیگانهاى بر همه جا چیره شده بود که در قالب بحثهاى فلسفى و تردید نسبت به مبادى خدا شناسى، با خود کفر و الحاد به ارمغان مىآورد.
حال اگر او با رّد قاطع و همیشگى ولیعهدى، هم خود و هم پیروانش را به دست نابودى مىسپرد، این فداکارى کوچکترین تأثیرى در مسیر تلاش براى نیل به این هدف مهم در بر نمىداشت.
علاوه بر این، پذیرش مقام ولیعهدى از سوى امام(ع) یک اعتراف ضمنى از سوى عباسیان را نشان مىداد، دایر بر این مطلب که علویان در حکومت سهم شایستهاى داشتند.
دیگر از دلایل قبول ولیعهدى از سوى امام آن بود که مردم اهل بیت را در صحنه سیاست حاضر بیابند و آنان را به دست فراموشى نسپارند، و نیز گمان نکنند که آنان همانگونه که شایع شده بود، فقط علما و فقهایى هستند که در عمل هرگز به کار ملت نمىآیند. شاید امام خود نیز به این نکته اشاره مىکرد هنگامى که «ابن عرفه» از وى پرسید:
«اى فرزند رسول خدا، به چه انگیزهاى وارد ماجراى ولیعهدى شدى؟»
امام پاسخ داد: «به همان انگیزهاى که جدّم على(ع)، را وادار به ورود در شورا نمود.» (1)
گذشته از همه اینها، امام در ایام ولیعهدى خویش چهره واقعى مأمون را به همه شناساند و با افشا ساختن نیت و هدف هاى وى در کارهایى که انجام مىداد، هر گونه شبهه و تردیدى را از نظر مردم برداشت.
مطالبی را که گفتیم هرگز دلیلى بر میل باطنى امام براى پذیرفتن ولیعهدى نمىباشد. بلکه همانگونه که حوادث بعدى اثبات کرد، او مىدانست که هرگز از دسیسههاى مأمون و دار و دستهاش در امان نخواهد بود و گذشته از جانش، مقامش نیز تا مرگ مأمون پایدار نخواهد ماند. امام به خوبى درک مىکرد که مأمون به هر وسیلهاى که شده در مقام نابودى جسمى یا معنوى وى برخواهد آمد. تازه اگر هم فرض مىشد که مأمون هیچ نیت شومى در دل نداشت، با توجه به سن امام امید زیستن تا پس از مرگ مأمون بسیار ضعیف مىنمود. پس این دلایل هیچ کدام براى توجیه پذیرفتن ولیعهدى از سوى امام کافى نبود.
اکنون که امام رضا(ع) در پذیرفتن ولیعهدى از خود اختیارى ندارد، و نمىتواند این مقام را وسیله رسیدن به هدف هاى خویش قرار دهد، زیان هاى گرانبارى پیکر امت اسلامى را تهدید مىکند و دینشان هم به خطر افتاده است، از سویى هم امام نمىتواند ساکت بنشیند و چهره موافق در برابر اقدامات دولتمردان نشان بدهد.. پس باید در برابر مشکلاتى که در آن زمان وجود دارد برنامهاى بریزد. اکنون دربارهاى این مشکلات سخن خواهیم گفت:
1 ـ انحراف فرمانروایان: کوچکترین مراجعه به تاریخ بر ما روشن مىکند که فرمانروایان آن ایام ـ چه عباسى و چه اموى ـ تا چه حد در زندگى، رفتار و اقداماتشان با مبانى دین اسلام تعارض و ستیز داشتند، همان اسلامى که به نامش بر مردم حکم مىراندند. مردم نیز به موجب «مردم بر دین ملوک خویشند» تحت تأثیر قرار گرفته، اسلام را تقریبا همانگونه که مىفهمیدند که اجرایش را در متن زندگى خود مشاهده مىکردند. پیامد این اوضاع، انحراف روز افزون و گسترده از خط صحیح اسلام بود، که دیگر مقابله با آن هرگز آسان نبود.
2 ـ علماى فرومایه و عقیده جبر: گروهى خود فروخته که فرمانروایان آنچنانى، «علما» یشان مىخواندند، براى مساعدت ایشان مفاهیم و تعالیم اسلامى را به بازى مىگرفتند تا بتوانند دین را طبق دلخواه حکمرانان استخدام کنند و خود نیز به پاس این خدمتگزارى به نعمت و ثروتى برسند. این مزدوران حتى عقیده جبر را جزو عقاید اسلامى قرار دادند، عقیده فاسدى که بىمایگى آن بر همگان روشن است. این عقیده براى آن رواج داده شد که حکمرانان بتوانند آسان تر به استثمار مردم بپردازند و هر کارى که مىکنند قضا و قدر الهى معرفى شود تا کسى به خود جرأت انکار آن را ندهد. در زمان امام(ع) از رواج این عقیده فاسد یک قرن و نیم مىگذشت، یعنى از آغاز خلافت معاویه تا زمان مأمون.
3 ـ فرومایگان و عقیده قیام بر ضد ستمگران: همین عالمان خود فروخته بودند که قیام بر ضد سلاطین جور را از گناهان بزرگ مىشمردند و با همین دستاویز، برخى از علماى بزرگ اسلامى را بىآبرو ساخته بودند، آنان تحریم قیام و انقلاب را از عقاید دینى مىشمردند. (2)
در آن فرصت کوتاهى که نصیب امام (ع) شد و حکمرانان را سرگرم کارهاى خویشتن یافت، وظیفه خود را براى آگاه کردن مردم ایفا نمود. این فرصت همان فاصله زمانى بین در گذشت رشید و قتل امین بود. ولى شاید بتوان گفت که فرصت مزبور ـ البته به شکلى محدود ـ تا پایان عمر امام ( در سال 203) نیز امتداد یافت. امام با شگرد ویژه خود نفوذ گستردهاى بین مردم پیدا کرد و حتى نوشتههایش را در شرق و غرب کشور اسلامى منتشر مىکردند و خلاصه همه گروه ها شیفته او گردیده بودند.
امام رضا(ع) مواضع گوناگونى براى رو به رو شدن با توطئههاى مأمون اتخاذ مىکرد که مأمون آنها را قبلا به حساب نیاورده بود.
امام تا وقتى که در مدینه بود از پذیرفتن پیشنهاد مأمون خوددارى کرد و آنقدر سرسختى نشان داد تا بر همگان معلوم بدارد که مأمون به هیچ قیمتى از او دست بردار نیست. حتى برخى از متون تاریخى به این نکته اشاره کردهاند که دعوت امام از مدینه به مرو با اختیار خود او صورت نگرفت و اجبار محض بود. اتخاذ چنین موضع سرسختانهاى براى آن بود که مأمون بداند که امام دستخوش نیرنگ وى قرار نمىگیرد و به خوبى به توطئهها و هدف هاى پنهانیش آگاهى دارد... تازه با این شیوه امام توانسته بود شک مردم را نیز پیرامون آن رویداد برانگیزد.
به رغم آن که مأمون از امام خواسته بود که از خانوادهاش هر که را مىخواهد همراه خویش به مرو بیاورد، ولى امام با خود هیچ کس حتى فرزندش جواد(ع) را هم نیاورد. در حالى که آن یک سفر کوتاه نبود، سفر مأموریتى بس بزرگ و طولانى بود که باید امام طبق گفته مأمون رهبرى امت اسلامى را به دست بگیرد. امام حتى مىدانست که از آن سفر برایش بازگشتى وجود ندارد.
در ایستگاه نیشاور، امام با نمایاندن چهره محبوب خود براى دهها و بلکه صدها هزار تن از مردم استقبال کننده، روایت زیر را خواند: « کلمه توحید (لا اله الا الله) دژ من است، پس هر کس به دژ من وارد شود از کیفرم مصون مىماند.»
در آن روز حدود بیست هزار نفر این حدیث را به محض شنیدن از زبان امام نوشتند و این رقم با توجه به کم بودن تعداد با سوادان در آن ایام بسیار اعجابانگیز مىنماید.
جالب آن که مىبینیم امام در آن شرایط هرگز مسایل فرعى دین و زندگى مردم را عنوان نکرد، نه از نماز و روزه و از این قبیل مطالب چیزى را گفتنى دید و نه مردم را به زهد در دنیا و آخرت اندیشى تشویق کرد، امام حتى از آن موقعیت شگرف براى تبلیغ به نفع شخص خویش نیز سود نجست و با آن که به یک سفر سیاسى به مرو مىرفت، هرگز مسایل سیاسى یا شخصى خویش را با مردم در میان ننهاد. به جاى همه اینها، امام به عنوان رهبر حقیقى مردم توجه همگان را به مسأله اى معطوف نمود که مهمترین مسأله زندگى حال و آینده شان به شمار مىرفت.
آرى، امام در آن شرایط حساس فقط بحث « توحید» را پیش کشید، چرا که توحید پایه هر زندگى با فضیلتى است که ملت ها به کمک آن از هر نگون بختى و رنجى، رهایى مىیابند. اگر انسان توحید را در زندگى خویش گم کند، همه چیز را از کف باخته است.
پس از خواندن حدیث توحید، ناقه امام به راه افتاد، ولى هنوز دیدگان هزاران انسان شیفته، به سوى ایشان بود. همچنانکه مردم غرق در افکار خویش بودند و یا به حدیث توحید مىاندیشیدند، ناگهان ناقه ایستاد و امام سر از عمارى - چیزی مانند هودج که بر پشت اسب، شتر و فیل می بندند و بر آن می نشینند و سفر می کنند- بیرون آورد و کلمات جاویدان دیگرى به زبان آورد، با صداى رسا فرمود: « کلمه توحید شرطى هم دارد، و آن شرط من هستم.»
در اینجا امام یک مسأله بنیادى دیگرى را عنوان کرد، یعنى مسأله «ولایت» که همبستگى شدیدى با توحید دارد.
آرى، اگر ملتى خواهان زندگى با فضیلتى است پیش از آن که مسأله رهبرى حکیمانه و دادگرانه برایش حل نشده باشد، هرگز امورش به سامان نخواهد رسید. اگر مردم به ولایت نگروند، جهان صحنه تاخت و تاز ستمگران و طاغوت ها خواهد بود که براى خویشتن حق قانونگزارى ـ که مختص خداست قایل شده و با اجراى احکامى غیر از حکم خدا جهان را به وادى بدبختى، نکبت، شقاوت، سرگردانى و بطالت خواهند کشانید.
اگر به راستى رابطه ولایت با توحید را درک کنیم، در خواهیم یافت که گفته امام « و آن شرط، من هستم» با یک مسأله شخصى، آن هم به نفع خود او، سر و کار نداشت، بلکه مىخواست با این بیان یک موضوع اساسى و کلى را خاطر نشان کند، لذا پیش از خواندن حدیث مزبور، سلسله آن را هم ذکر مىکند و به ما مىفهماند که این حدیث، کلام خداست که از زبان پدرش و جدش و دیگر اجدادش تا رسول خدا شنیده شده است. چنین شیوهاى در نقل حدیث، از امامان ما بسیار کم سابقه است، مگر در موارد بسیار نادرى مانند اینجا که امام مىخواست مسأله «رهبری امت» را به مبدأ اعلى و خدا پیوسته سازد.
امام در ایستگاه نیشابور از فرصت براى بیان این حقیقت سود جست و در برابر صدها هزار تن خویشتن را به حکم خدا، امام مسلمانان معرفى کرد.
بنابراین، بزرگترین هدف مأمون را با آگاهى بخشیدن به تودهها در هم کوبید، چه او مىخواست که با کشاندن امام به مرو از وى اعتراف بگیرد که آرى، حکومت او و بنى عباس یک حکومت قانونى است.
امامان ما در هر مسألهاى، ممکن بود «تقیه» را روا بدانند، ولى در این مسأله که خود شایسته رهبرى امت و جانشینى پیامبرند، هرگز تقیه نمىکردند، هر چند این مورد بیشتر از همه برایشان خطر و زیان در برداشت.
این خود حاکى از اعتماد و اعتقاد عمیقشان نسبت به حقانیت ادعایشان بود. از باب مثال، امام موسى کاظم علیه السلام را مىبینیم که با جبار ستمگرى چون هارون الرشید برخورد پیدا مىکند، ولى بارها و در فرصت هاى گوناگون حق خویش را براى رهبرى به رخش مىکشد. (3) رشید خود نیز در برخى جاها به این حقانیت، چنانکه کتب تاریخى نوشتهاند، اذعان کرده است.
روزى رشید از او پرسید: «آیا تو همانى که مردم در خفا دست بیعت با تو مىفشارند؟»
امام پاسخ داد:« من امام دل ها هستم ولى تو امام بدن ها.» (4)
امام علیه السلام چون به مرو رسید ماهها گذشت و او همچنان از موضع منفى با مأمون سخن مىگفت، نه پیشنهاد خلافت و نه پیشنهاد ولیعهدى، هیچ کدام را نمىپذیرفت تا آن که مأمون با تهدیدهاى مکررى به قصد جانش برخاست.
امام با اینگونه موضعگیرى زمینه را طورى چید که مأمون را رویاروى حقیقت قرار دهد. امام فرمود: «مىخواهم کارى کنم که مردم نگویند على بن موسى به دنیا چسبیده، بلکه این دنیاست که از پى او روان شده.» با این شگرد به مأمون فهماند که نیرنگش چندان موفقیتآمیز نبوده و در آینده نیز باید دست از توطئه و نقشه ریزى بردارد.
امام رضا علیه السلام به اینها نیز بسنده ننمود، بلکه در هر فرصتى تأکید مىکرد که مأمون او را به اجبار و با تهدید به قتل، به ولیعهدى رسانده است. افزون بر این، مردم را گاه گاه از این موضوع نیز آگاهى مىداد که مأمون به زودى دست به نیرنگ زده، پیمان خود را خواهد شکست. امام به صراحت مىفرمود که به دست کسى جز مأمون کشته نخواهد شد و کسى جز مأمون او را مسموم نخواهد کرد. این موضوع را حتى پیش روى مأمون هم گفته بود. امام تنها به گفتار بسنده نمىکرد، بلکه رفتارش در طول مدت ولیعهدى همه از عدم رضایت وى و مجبور بودنش حکایت مىکرد.
امام علیه السلام از کوچکترین فرصتى که به دست مىآورد سود جسته این معنا را به دیگران یادآورى مىکرد که مأمون در اعطاى سمت ولیعهدى کار مهمى نکرده جز آن که در راه برگرداندن حق مسلم امام که قبلا از دستش به غصب ربوده بود، گام برداشته است. بنابراین امام قانونى نبودن خلافت مأمون را پیوسته به مردم خاطر نشان مىساخت.
نخست در شیوه اخذ بیعت مىبینیم که امام جهل مأمون را نسبت به شیوه رسول خدا که مدعى جانشینیش بود، بر ملا ساخت. مردم براى بیعت با امام آمده بودند که امام دست خود را به گونهاى نگاه داشت که پشت دست در برابر صورتش و روى دست رو به مردم قرار مىگرفت. مأمون به وى گفت چرا دستت را براى بیعت پیش نمىآورى. امام فرمود: تو نمىدانى که رسول خدا به همین شیوه از مردم بیعت مىگرفت؟ (5)
دیگر از نکات شایان توجه آن که در مجلس بیعت، امام به جاى ایراد سخنرانى طولانى، عبارات کوتاه زیر را بر زبان جارى ساخت: « ما به خاطر رسول خدا بر شما حقى داریم و شما نیز به خاطر او بر ما حقى دارید، یعنى هر گاه شما به حق ما توجه کردید، بر ما نیز واجب مىشود که حق شما را منظور بداریم.»
این جملات میان اهل تاریخ و سیره نویسان معروف است و غیر از آن نیز چیزى از امام در آن مجلس نقل نکردهاند.
امام حتى از این که کوچکترین سپاسگزارى از مأمون کند خوددارى کرد و این خود موضع سرسختانه و قاطعى بود که مىخواست ماهیت بیعت را در ذهن مردم خوب جاى دهد و در ضمن موقعیت خویش را نسبت به زمامدارى در همان مجلس حساس بفهماند.
روزى مأمون در مقام آن برآمد که از امام اعتراف بگیرد به این که علویان و عباسیان در درجه خویشاوندى با پیامبر با هم یکسانند، تا به گمان خویش ثابت کند که خلافتش و خلافت پیشینیانش همه بر حق بوده است.
مأمون وامام رضا علیه السلام باهم گردش مىکردند. مأمون رو به امام کرده گفت: اى ابوالحسن! من پیش خود اندیشهاى دارم که سرانجام به درست بودن آن پى بردهام. آن این که ما و شما در خویشاوندى با پیامبر یکسان هستیم و بنابراین، اختلاف شیعیان ما همه ناشى از تعصب و سبکاندیشى است.
امام فرمود: این سخن تو پاسخى دارد که اگر بخواهى مىگویم و گرنه سکوت بر مىگزینم.
مأمون اصرار کرد که نه، حتما نظر خود را بگویید که در این باره چگونه مىاندیشى؟
امام از او پرسید: بگو ببینیم اگر هم اکنون خداوند پیامبرش محمد(ص) را بر ما ظاهر گرداند و او به خواستگارى دختر تو بیاید، آیا موافقت مىکنى؟
مأمون پاسخ داد: سبحان الله چرا موافقت نکنم مگر کسى از رسول خدا روى بر مىگرداند!
آنگاه بی درنگ امام افزود: بسیار خوب، حالا بگو ببینم آیا رسول خدا مىتواند از دختر من هم خواستگارى کند؟
مأمون در دریایى از سکوت فرو رفت و سپس بى اختیار چنین اعتراف کرد: آرى به خدا سوگند که شما در خویشاوندى به مراتب به ایشان نزدیکترید تا ما. (6)
1- مناقب آل ابىطالب، ج 4، ص 364 / معادن الحکمة، ص 192 / عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 140 / بحار، ج 49، ص 140 و 141 .
2- احمد بن حنبل در رساله «السنة» به این موضوع تصریح کرده که این البته از عقاید اهل حدیث و سنت است. ابو یعلى در طبقات الحنابلة، ج 1، ص 26 آن را نقل کرده و اشعرى نیز در مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 232 و در الابانة، ص 9 بدان اشاره کرده است.
3- مراجعه شود به الصواعق المحرقة، ینابیع المودة، وفیات الاعیان، بحار، قاموس الرجال و دیگر منابع.
4- الاتحاف بحب الاشراف، ص 55/ الصواعق المحرقة، ص 122.
5- المناقب، ج 4، صص 369 و 364 / بحار، ج 49، ص 144 / علل الشرایع، مقاتل الطالبین، نورالابصار، نزهة الجلیس و عیون اخبارالرضا.
6- کنزالفوائد، کراجکى، ص 166 / الفصول المختارة من العیون و المحاسن، ص 15 و 16/ بحار، ج 49، ص 188 / مسند الامام الرضا، ج 1، ص 100.
امام حسن (علیه السلام) و نحوه مقابله با معاویه
... نوبت امامت به امام حسن علیهالسّلام رسید و در همان وضعیت بود که آن حضرت نتوانست بیش از شش ماه دوام بیاورد. تنهاىِتنهایش گذاشتند. امام حسن مجتبى علیهالسّلام مىدانست که اگر با همان عدّهى معدودْ اصحاب و یارانِ خود با معاویه بجنگد و به شهادت برسد، انحطاط اخلاقىِ زیادى که بر خواص جامعهى اسلامى حاکم بود، نخواهد گذاشت که دنبال خون او را بگیرند! تبلیغات، پول و زرنگیهاى معاویه، همه را تصرّف خواهد کرد و بعد از گذشت یکى دو سال، مردم خواهند گفت «امام حسن علیهالسّلام بیهوده در مقابل معاویه قد علم کرد.» لذا، با همهى سختیها ساخت و خود را به میدان شهادت نینداخت؛ زیرا مىدانست خونش هدر خواهد شد.
گاهى شهید شدنْ آسانتر از زنده ماندن است! حقّاً که چنین است! این نکته را اهل معنا و حکمت و دقّت، خوب درک مىکنند. گاهى زنده ماندن و زیستن و تلاش کردن در یک محیط، به مراتب مشکلتر از کشته شدن و شهید شدن و به لقاى خدا پیوستن است. امام حسن علیهالسّلام این مشکل را انتخاب کرد.
وضع آن زمان چنین بوده است. خواصْ تسلیم بودند و حاضر نمىشدند حرکتى کنند. ...
این مقطع سىوپنج ساله (از 148 تا 183 هجرى) یعنى دوران امامت حضرت ابىالحسن موسىبنجعفر (علیهماالسّلام) یکى از مهمترین مقاطع زندگینامهى ائمه(علیهمالسّلام) است. دو تن مقتدرترین سلاطین بنى عباس - منصور و هارون - و دو تن از جبّارترین آنان - مهدى و هادى - در آن حکومت مىکردند. بسى از قیامها و شورشها و شورشگرها در خراسان، در افریقیه، در جزیرهى موصل، در دیلمان و جرجان، در شام، در نصیبین، در مصر، در آذربایجان و ارمنستان و در اقطارى دیگر، سرکوب و منقاد گردیده و در ناحیهى شرق و غرب و شمال قلمرو وسیع اسلامى، فتوحات تازه و غنایم و اموال وافر، بر قدرت و استحکام تخت عباسیان افزوده بود.
جریانهاى فکرى و عقیدتى در این دوران، برخى به اوج رسیده و برخى زاده شده و فضاى ذهنى را از تعارضات، انباشته و حربهیى در دست قدرتمداران و آفتى در هوشیارى اسلامى و سیاسى مردم گشته و میدان را بر عَلَمدارانِ صحنهى معارف اصیل اسلامى و صاحبان دعوت علوى، تنگ و دشوار ساخته بود.
شعر و هنر، فقه و حدیث و حتّى زهد و ورع، در خدمت ارباب قدرت درآمده و مکمل ابزار زر و زور آنان گشته بود. در این دوران، دیگر نه مانند اواخر دوران بنىامیه و نه همچون دهسالهى اول دوران بنىعباس و نه شبیه دوران پس از مرگ هارون که در هر یک، حکومت مسلط وقت، به نحوى تهدید مىشد؛ تهدیدى جدى دستگاه خلافت را نمىلرزاند و خلیفه را از جریان عمیق و مستمر دعوت اهل بیت (علیهمالسّلام) غافل نمىساخت.
در این دوران، تنها چیزى که مىتوانست مبارزه و حرکت فکرى و سیاسى اهل بیت (علیهمالسّلام) و یاران صدیق آنان را مجال رشد و استمرار بخشد، تلاش خستگىناپذیر و جهاد خطیر آن بزرگواران بود و توسل به شیوهى الهى «تقیه». و بدین ترتیب است که عظمت حیرتآور و دهشتانگیز جهاد حضرت موسىبنجعفر (علیهوعلىابائهالتحیّةوالسّلام) آشکار مىگردد.
بیماری پیامبر اکرم و روزهائی سخت برای مدینه
...روز رحلت پیغمبر و قبل از آن، روزهاى بیمارى آن حضرت، روزهاى سختى براى مدینه بود؛ بهویژه با آن خصوصیاتى که اندکى قبل از رحلت پیغمبر پیش آمد. پیغمبر به مسجد آمد و روى منبر نشست و فرمود: هر کس به گردن من حقّى دارد، آن حق را از من بگیرد. مردم شروع به گریه کردند و گفتند یا رسولاللَّه! ما به گردن تو حق داشته باشیم؟! فرمود رسوایى پیش خدا سختتر از رسوایى پیش شماست؛ اگر به گردن من حقّى دارید، اگر از من طلبى دارید، بیایید و بگیرید تا به روز قیامت نیفتد. ببینید چه اخلاقى! کیست که دارد این حرف را مىزند؟ آن انسان والایى که جبرئیل به مصاحبت با او افتخار مىکند؛ اما درعینحال با مردم شوخى نمىکند؛ جدّى مىگوید تا مبادا در جایى به وسیلهى او، ندانسته حقّى از کسى ضایع شده باشد. پیغمبر این مطلب را دو بار، سه بار تکرار کرد. البته در تاریخ ماجراهایى را آوردهاند که من خیلى نمىدانم کدامش و چقدرش دقیق است؛ اما آن مطلبى که غالباً نقل کردهاند، این است که یک نفر بلند شد و عرض کرد: یا رسولاللَّه! من به گردن تو حقّى دارم. تو یک وقت با ناقه از پهلوى من عبور مىکردى؛ من هم سوار بودم، تو هم سوار بودى. ناقهى من نزدیک تو آمد و تو با عصا، هى کردى؛ ولى عصا به شکم من خورد و من این را از تو طلبکارم! پیغمبر پیرهنش را بالا زد و گفت همین حالا بیا قصاص کن؛ نگذار به قیامت بیفتد. مردم حیرتزده نگاه مىکردند و مىگفتند آیا این مرد واقعاً مىخواهد قصاص کند؟ آیا دلش خواهد آمد؟ دیدند پیغمبر کسى را فرستاد تا از خانه، همان چوبدستى را بیاورند. بعد فرمود: بیا بگیر و با همین چوب به شکم من بزن. آن مرد جلو آمد. مردم، همه مبهوت، متحیّر و شرمنده از اینکه نکند این مرد بخواهد این کار را بکند؛ اما یک وقت دیدند او روى پاى پیغمبر افتاد و بنا کرد شکم پیغمبر را بوسیدن. گفت: یا رسولاللَّه! من با مسّ بدن تو خودم را از آتش دوزخ نجات مىدهم
حضرت محمد (ص) :
وقتی بنده ای بمیرد مردم می گویند: چه باقی گذاشت ؟
فرشتگان می گویند : چه پیش فرستاد ؟
امام علی( ع )
وقتی باران حسد باریدن گیرد درخت فساد بروید
حضرت نرجس سلام الله علیها مادر امام زمان علیه السلام
در جنگهای قدیم، رسم بود وقتی که شهر یا روستایی را فتح میکردند، مردان و زنان لشکر دشمن را اسیر مینمودند و آنها را به عنوان برده میآوردند، و در بازارها میفروختند.
مادر امام زمان(عج) بانوی بسیار ارجمند و پاک باعفّت یعنی حضرت «نرجس» (نرگس) از دخترانی است که در میان اسیران جنگی، از روم شرقی (حدود ترکیه فعلی) به عراق آورده شد، امام هادی (امام دهم«علیهالسلام») او را خریداری کرد، و سپس او را به همسر فرزندش امام حسن عسکری (امام یازدهم و پدر بزرگوار حضرت حجّت امام زمان (عج) انتخاب نمود، و نتیجه این ازدواج یک فرزند نورانی یعنی حضرت امام زمان«علیهالسلام» بود که در شب نیمة شعبان سال 255 هجری در شهر سامراء به دنیا آمد، فرزندی که هم اکنون، جهان به طفیل وجودش برقرار است، و در پشت پردة غیبت بسر میبرد و روزی خواهد آمد که جهان، تحت نظارت و رهبری او پر از عدل و داد و مهر و صفا خواهد شد، اینک توجّه کنید که نرجس خاتون [1] مادر امام زمان کیست ؟ و چگونه به خانة امام حسن عسکری «علیهالسلام» راه یافت؟
نرجس علیهاالسّلام نوة شمعون وصیِّ عیسی«علیهالسلام»
مادر امام زمان«علیهالسلام» نامش «ملیکه» (ملیکا) بود، او از طرف پدر، دختر «یشوعا» فرزند امپراطور روم شرقی بود، و از طرف مادر، نوة «شمعون» بود. شمعون از یاران مخصوص حضرت عیسی«علیهالسلام» و وصیّ او بود.
ملیکه با اینکه در کاخ میزیست و با خاندان امپراطوری زندگی میکرد، اما آن چنان پاک و باعفّت بود که گویی نسبتی با این خاندان نداشت، بلکه به مادر و خانوادة مادری خود رفته و زندگیش همچون زندگی شمعون، و عیسی بن مریم از صفا و معنویّت و پاکی خاصّی برخوردار بود. از این رو نمیخواست، با خاندان امپراطوری دنیا پرست، بیامیزد بلکه دوست داشت و هدفش این بود که در یک خانواه پاک خداپرست، زندگی کند، خداوند او را در این هدف کمک کرد و او را به طور عجیب به خواسته و هدفش رساند.
خواستگاری و مجلس عقد حضرت نرجس «علیها السلام»
ملیکه وقتی که به سنّ ازدواج رسید، جدّش امپراطور روم، خواست او را به همسری برادرزادهاش درآورد. با توجه به اینکه کسی نمیتوانست از فرمان امپراطور سرپیچی نماید، امپراطوری از طرف برادرزادهاش، از ملیکه خواستگاری کرد و سپس مجلس عقد بسیار باشکوهی ترتیب داد که در آن مجلس سیصد نفر از برگزیدگان روحانیون و کشیشان مسیحی و هفتصد نفر از افسران و فرماندهان ارتش و چهار هزار نفر از اشراف و معتمدین و ثروتمندان شرکت داشتند.
مجلس در کاخ با شکوه امپراطور برگزار شد، تخت بزرگی را که با انواع جواهرات و طلا و نقره و یاقوت و عقیق، آراسته شده بود، در جای مخصوص کاخ گذاشتند، برادرزاده امپراطور روی آن تخت نشست، تشریفات مراسم عقد فراهم شد، دربانان و خدمتگزاران با لباسهای مخصوص خدمت هر یک در جایگاه خود ایستادند، در اطراف کاخ قندیلها و چهل چراغها، مجلس را جلوه خاصّی داده بود، ناقوس نواخته شد، روحانیون برجستة مسیحی کنار تخت با عبا و کلاه و لباس مخصوص، شمعدان به دست در دو طرف به صف ایستادند و کتاب مقدّس انجیل در دست داشتند، همین که انجیل را گشودند که آیات آن را تلاوت کنند، ناگهان زلزله آمد، کاخ لرزید، و هر کسی که روی تخت نشسته بود بر زمین افتاد، خود امپراطور و برادرزادهاش نیز از تخت بر زمین افتادند، ترس و لرز حاضران را فراگرفت، یکی از کشیشان بزرگ به حضور امپراطور آمد و عرض کرد: «این حادثه عجیب، نشانة بلا و خشم خدا و علامت پایان یافتن آیین و مراسم است، ما را مرخص فرمایید برویم» . امپراطور اعلام ختم مجلس کرد، و همه رفتند، سپس دستور داد آنچه که از تخت و قندیل و چراغ و چیزهای دیگر که درهم ریخته و افتاده بود همه را به جای خود گذاشتند.
این بار امپراطور تصمیم گرفت که «ملیکه» را به همسری برادرزادة دیگرش درآورد، و با خود گفت شاید این حادثة زلزله، برای آن بود که «ملیکه همسر برادرزاده اوّلی نگردد بلکه همسر برادرزادة دوّمی شود. دستور داد مجلس را در کاخ مثل مجلس سابق آراستند، دربانان و خدمتکاران در جایگاهی مخصوص قرار گرفتند، تخت مخصوص را نیز در جای خود گذاشتند روحانیّون برجستة مسیحی را بادست گرفتن شمعدانها و با لباسهای مخصوص در کنار تخت قرار گرفتند، برادرزادة دوّمی بر تخت مخصوص نشست، همین که مراسم عقد شروع شد، و کشیشان خواستند عقد بخوانند، بار دیگر حادثه زلزله رخ داد و همة حاضران پریشان شدند و رنگها پرید و مجلس به هم ریخت و تختها واژگون شد، امپراطور و برادرزادة دوّمی، از تخت بر زمین افتادند و همه وحشت زده از کاخ بیرون آمدند و به خانههای خود رفتند.
امپراطور، بسیار ناراحت شد، در اندوه و غم و فکر فرو رفت و لحظهای این دو حادثه عجیب را فراموش نمیکرد.
خواب عجیب نرجس«علیها السلام»
گرچه «ملیکا» با آن طینت پاکی که داشت، خواستار چنین ازدواجی با چنان افرادی نبود، و آرزوی رفتن به خانهای که پر از صفا و معنویت و خداپرستی باشد میکرد، اما دو حادثهای که رخ داد، او را نیز غرق در تفکر کرد، با خود میگفت: «سرنوشت من چه خواهد شد، سرانجام کجا خواهم رفت؟ خدایا به من کمک کن و مرا نجات بده...»
او همچنان فکر میکرد و اندوهگین بود تا اینکه شب خوابش برد، در عالم خواب دید، جدّش شمعون همراه حضرت مسیح «علیهالسلام» و عدّهای از یاران مخصوص حضرت مسیح«علیهالسلام» وارد کاخ شدند، ناگهان منبری بسیار با شکوه به جای تخت امپراطور گذاشته شد، سپس دید دوازده نفر که مردانی بسیار خوش سیما و نورانی و زیبا بودند وارد کاخ شدند، در عالم خواب به ملیکه گفته شد، اینها که وارد شدند، پیامبر اسلام «صلی الله علیه و آله» و علی، حسن و حسین، امام سجاد، امام باقر، امام صادق، امام کاظم، امام رضا، امام جواد، امام هادی و امام حسن عسکری«علیهالسلام» هستند.
ناگهان مشاهده کرد که پیامبر اسلام«صلی الله علیه و آله» به حضرت مسیح«علیهالسلام» رو کرد و گفت: ما به اینجا آمدهایم تا «ملیکه » را از شمعون برای فرزندم «حسن عسکری» خواستگاری کنیم.
حضرت مسیح«علیهالسلام» به شمعون گفت: به به، سعادت به تو رو کرده، خود را با دودمان محمد«صلی الله علیه و آله» پیوند بده، شمعون از این پیشنهاد بسیار خوشحال شد. آنگاه حضرت محمد«صلی الله علیه و آله» به منبر رفت و خطبة عقد را خواند و «ملیکه» را به عقد امام حسن عسکری «علیهالسلام» در آورد، و سپس حضرت مسیح و شمعون و یاران مسیح «علیهالسلام» به این عقد گواهی دادند.
پذیرفتن اسلام در عالم خواب
«ملیکه» میگوید: از خواب بیدارشدم ولی ماجرای خواب را به هیچ کس و حتّی جدم امپراطور روم، نگفتم، تا مبادا به من آسیبی برسانند، ولی شب و روز در فکر این خواب عجیب بودم، و با خود میگفتم من در اینجا، و امام حسن عسکری «علیهالسلام» در شهری بسیار دور از اینجا، چگونه به خانة او راه مییابم، محبّت امام حسن عسکری «علیهالسلام» سراسر دلم را گرفته بود تنها به او میاندیشیدم تا اینکه بیمار و رنجور شدم، تمام پزشکان روم را به بالین من آوردند، ولی معالجة آنها بینتیجه ماند، چرا که بیماری من، بیماری جسمی نبود! تا با معالجة آنها خوب شوم.
روزی پدرم که از من ناامید شده بود، به من گفت: آیا هیچ آروزیی داری تا آن را برآورم، گفتم: آرزویم این است که به زندانیان مسلمان که در جنگ اسیر و دستگیر شدهاند، سخت نگیرید، و آنها را از شکنجه معاف دارید تا شاید به خاطر این کار خوب، خداوند حال مرا نیک کند و سلامتی مرا به من بازگرداند، و حضرت مسیح«علیهالسلام» و مادرش مریم«علیهالسلام» بر این کار نیک به من لطف و مرحمت کنند.
پدرم خواستة مرا برآورد، عدّهای از زندانیان مسلمان را آزاد کرد، و مجازات و شکنجة بعضی را بخشید، بسیار خوشحال شدم، از آن به بعد روز به روز حالم بهتر میشد، همین موضوع باعث شد که پدرم دستور داد تا بیشتر از زندانیان مسلمان، دلجویی کنند و آنها را ببخشند و خوشنودی آنها را به دست آورند، چهارده شب از این جریان گذشت، شبی خوابیده بودم، در خواب دیدم فاطمة زهرا «علیها السلام» بانوی بزرگ دنیا و آخرت، همراه مریم«علیها السلام» و بانوان دیگر نزد من آمدند، حضرت مریم به من گفت که این بانو مادر همسر توست.
بی اختیار به یاد همسرم امام حسن عسکری «علیهالسلام» افتادم، و قلبم فرو ریخت و به حضرت فاطمه «علیها السلام» عرض کردم از حسن عسکری گله دارم که سری به من نمیزند دیگر گریه امانم نداد، زار زار گریستم.
فاطمه «علیها السلام» فرمود: تا تو مسیحی هستی، فزندم به سراغ تو نمیآید، اگر میخواهی خدا و حضرت مسیح«علیهالسلام» از تو خشنود شوند، دین اسلام را بپذیر تا چشمت به جمال امام حسن عسکری روشن شود.
گفتم: ای بانوی بزرگ! با تمام وجودم حاضرم که اسلام را بپذیرم.
فرمود: بگو
اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلّا اللهٌ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمّداَ رَسُولُ اللهِ؛ گفتم: «گواهی میدهم به یکتایی خدا و پیامبری حضرت محمد«صلی الله علیه و آله»».
آنگاه فاطمه زهرا «علیها السلام» مرا به آغوش محبتش گرفت و نوازش داد و فرمود: خوشحال باش! به تو مژده میدهم که از این به بعد امام حسن عسکری «علیهالسلام» به دیدارت خواهد آمد و تو به زیات او موفّق میشوی!
از خواب بیدار شدم بسیار خوشحال بودم و همواره شهادت به یکتایی خدا و پیامبری محمد«صلی الله علیه و آله» را به زبان میگفتم، و در انتظار دیدار امام حسن عسکری«علیهالسلام» بودم تا شب بعد شد، در همین فکر و اندیشه خوابیدم، در خواب دیدم امام حسن عسکری «علیهالسلام» به دیدار من آمد، از دیدار او بسیار خوشحال شدم، گله کردم که چرا به دیدار من نمیآمدی با اینکه دلم غرق محبّت تو بود!
فرمود: علت جدایی این بود که تو در دین اسلام نبودی، از این به بعد به دیدار تو خواهم آمد، تا روزی که خداوند تو را در ظاهر همسر من گرداند.
از خواب بیدار شدم، هر شب آن بزرگوار را میدیدم، از آن به بعد حالم رو به بهبود میرفت و به لطف خدا سلامتی خود را باز یافتم.
جنگ مسلمانان با رومیان
«ملیکه» همچنان آروز میکرد که روزی بیاید و از میان خاندان امپراطور روم دور شود، و از آلودگی دنیا پرستی این خاندان نجات یابد تا به افتخار و سعادت خدمت در خانه امام حسن عسکری برسد.
بین مسلمانان و رومیان، سالها جنگ بود، گاهی مسلمانان پیروز میشدند و گاهی رومیان، طبیعی است که در جنگ، عدّهای اسیر میشدند و آنها را به اسارت میبردند، و در این جنگهای پیدرپی گاهی از مسلمانان اسیر رومیان میشدند وگاهی به عکس، رومیان اسیر مسلمانان میشدند.
و در آن زمان رسم بود که یا اسیران را به عنوان غلام و کنیز، میفروختند و یا آنها را با اسیران خود عوض میکردند.
در یکی از مسافرتها که «ملیکه» با عدّهای از بانوان همراه امپراطور بود، به لشکر اسلام برخوردند، سپاه روم با سپاه اسلام درگیر جنگ شد، در این جنگ مسلمانان پیروز شدند، عدهای از زنان از جمله«ملیکه »اسیر مسلمانان شدند، اسیران را بوسیلة کشتی از راه رودخانة دجله به بغداد برای فروش آوردند، یکی از فروشندگان، برده فروش معروفی بنام«عمرو یزید» بود.
تعیین نمایندة امام هادی«علیهالسلام» برای خریداری
روزی امام هادی«علیهالسلام» پدر بزرگوار امام حسن عسکری«علیهالسلام» یکی از یارانش به نام «بشر بن سلیمان» را که در خرید و فروش برده نیز سابقه داشت در شهر سامرا دید و نامهای که به زبان رومی نوشته بود و زیر آن را امضا کرده بود به او داد و همیانی پول نیز جداگانه به او داد و فرمود: «میخواهم بروی بغداد و با این همیانِ پول، کنیزی را خریداری کنی و به اینجا بیاوری».
بشر بن سلیمان گفت: بسیار خوب، هر امری بفرمایی اطاعت میکنم.
امام هادی«علیهالسلام» فرمود: حال بشنو تا توضیح دهم که چگونه کنیزی را خریداری میکنی؟ فلان روز از اینجا به طرف بغداد حرکت میکنی، سعی کن اوّل صبح فلان روز در کنار پل رودخانة معروف بغداد باشی، وقتی به آنجا رسیدی میبینی چند کشتی کنار آب میآیند تا بار خود را خالی کنند، در این میان میبینی زنانی را که اسیر کردهاند، از کشتیها پیاده میکنند و به عنوان کنیز در معرض فروش قرار میدهند.
مشتریها میآیند و کنیزها را میخرند و با خود میبرند، همچنان نگاه کن یک وقت میبینی در یکی از این کشتیها «عمرو بن یزید» دختری را در معرض فروش قرار میدهد، با اینکه پردهداران میخواهند کنیزان را به خریداران نشان دهند، آن دختر، خود را نشان نمیدهد، حجاب و عفّت خود را حفظ میکند، او دو لباس حریر پوشیده و یک لباس پوستی گرانبها بر دوش دارد.
خریداران متوجّه او میشوند، و اصرار میکنند که او را خریداری کنند، او ناراحت می شود و به زبان رومی میگوید :«وای که حجابم آسیب دید» یکی از خریداران میگوید: من این کنیز را به سیصد دینار خریدارم.
آن دختر به او میگوید: «اگر به اندازة ملک سلیمان دارایی داشته باشی، حاضر نیستم کنیز تو شوم.»
عمرو بن یزید به آن دختر میگوید: چارهای نیست، باید تو را فروخت.
او میگوید: شتاب نکن، آن خریداری که من میخواهم پیدا میشود، مگر نه این است که معامله باید از روی رضایت باشد.
در این موقع نزد «عمر بن یزید» برو؛ بگو نامهای برای این بانو دارم که به زبان رومی نوشته شده است، این نامه را به آن بانو بده بخواند اگر راضی شد، او را برای صاحب نامه که اوصاف و نشانههای صاحب نامه در آن نوشته شده، خریداری میکنم، وقتی که نامه را به او دادی او راضی میشود آنگاه او را خریداری کن و به اینجا بیاور.
«ملیکه» وقتی که همراه عدّهای از بانوان اسیر شد، برای اینکه کسی او را نشناسد، خود را نرگس نامید (که تلفّظ عربیاش همان نرجس است)
بشر بن سلیمان طبق پیشنهاد امام هادی«علیهالسلام» همان روز معیّن به بغداد آمد، صبح زود کنار پل بغداد رفت، دید کشتیها رسیدند، و کنیزها را در معرض فروش قرار دادند، در این هنگام کنیزی را دید که دارای آن اوصافی است که امام هادی«علیهالسلام» فرموده بود، خریداران اصرار دارند که او را بخرند، ولی او مایل نیست کنیز آنها شود.
بُشر جلو آمد و با اجازة فروشنده، نامة امام هادی«علیهالسلام» را به «نرجس» داد، نرجس تا آن را گشود و خواند، بیاختیار منقلب شد و اشک در چشمانش حلقه زد، در حالی که گریة شوق گلویش را گرفته بود به صاحبش عمرو بن یزید گفت: مرا به صاحب این نامه بفروش، و اصرار و تأکید کرد که مرا حتماً به صاحب این نامه بفروش.
عمرو بن یزید، گفت: بسیار خوب، مانعی ندارد، آنگاه در مورد قیمت او با بُشر بن سلیمان صبحت کرد، او به همان مقدار پولی که در همیان بود و امام هادی«علیهالسلام» فرستاده بود، راضی شد. بُشر میگوید: همیان را دادم و کنیز را خریدم و با او از آنجا حرکت کردیم. او همواره نامه را بیرون میآورد و میبوسید و به چشم میکشید، من از روی تعجب گفتم تو که هنوز صاحب نامه را نمیشناسی چرا این قدر نامه را میبوسی؟
گفت: «معرفت و شناخت تو اندک است، اگر پیامبر «صلی الله علیه و آله» و جانشینان آنان را میشناختی چنین نمیگفتی!»
آنگاه داستان خود را از اوّل تا آخر برای من بیان کرد، من به پاکی و شخصیّت معنوی و فکر بلند و عالی حضرت نرجس«علیها السلام» پی بردم، و از آن پس بیشتر احترامش کردم تا رسیدیم، به سامّرا، و او را به حضور امام هادی«علیهالسلام» بردم.
در این وقت امام هادی«علیهالسلام» به او خوش آمد گفت، و احوالپرسی کرد، و سپس خواهر حکیمه خاتون را خبر کرد، و به او فرمود: این است آن بانوی محترمهای که در انتظار او بودی، حکیمه او را در آغوش گرفت، و خوش آمد و تبریک به او گفت، امام هادی«علیهالسلام» به او فرمود: «عزّت اسلام و ذلّت نصرانیّت را چگونه دیدی؟» او عرض کرد: «چگونه چیزی را بیان کنم که شما بهتر از من میدانید.»
سپس امام هادی«علیهالسلام» به خواهرش حکیمه فرمود: او را به خانه ببر و دستورات اسلامی را به او بیاموز، او همسر فرزندم حسن، و مادر مهدی آل محمد«صلی الله علیه و آله» خواهد بود.
مژدة امام هادی«علیهالسلام» به نرجس«علیها السلام»
امام هادی «علیهالسلام» به «نرجس» رو کرد و گفت:
«مژده باد تو را به فرزندی که سراسر جهان را با نور حکومتش پر از عدالت و دادگری کند، همان گونه که پر از ظلم و جور شده باشد.»
آری این چنین یک دختر پاک و دانا، خود را از آلودگی کاخ شاهان نجات داد، و در خطّ جدّ مادریش شمعون قرار گرفت، و همین هدف و ایده مقدّس را دنبال کرد، خدا نیز او را کمک کرد تا سرانجام افتخار و لیاقت آن را یافت که همسر امام حسن عسکری«علیهالسلام» مادر امام زمان حضرت حجّت«علیهالسلام» گردد.
خواهر امام هادی«علیهالسلام» حکیمه، او را به عنوان سیّده (خانم) میخواند. آن بانوی با سعادت در سال 261 هجری و به روایتی قبل از شهادت امام حسن عسکری«علیهالسلام» از دنیا رفت، قبر شریفش در سامّرا کنار قبر منوّر امام حسن عسکری «علیهالسلام» است.[2]
این است لیاقت و استعداد یک زن که شخصیّتش به جایی میرسد که قائم آل محمد«علیهالسلام» منجی جهان بشریّت، از دامن پاک او برمیخیزد.
زنان مرد آفرین
محمد محمدی اشتهاردی
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . نام اصلی نرجس علیها السلام، ملیکا بوده است و بعدها، نرگس و صیقل نیز نامیده شده است .
[2]. اقتباس از بحار، ج 5، ص 6 تا 10، ریاحین الشریعه ج 3، ص24 تا 32.