دوستی خدا برای آن که چون خشمگین شود، بردباری کند، قطعی است [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

 

کجاست آن که - جهان - چشم به راه او دوخته تا کژى و ناراستى را راست‏گرداند؟

کجاست آن که براى گسستن ریشه ستم گران آماده شده است؟

کجاست آن که امیدها به سوى او رود تا بنیاد ستم و بیداد بر کند؟

کجاست آن که اندوخته شده تا فریضه‏ها و سنت‏هاى دین را نو گرداند؟

کجاست آن که گزیده شده تا دین و آیین را - به اصل خود - بازگرداند؟

کجاست آن که آرزویش داریم که قرآن و احکام آن را زنده کند؟

کجاست بُرنده شاخساران ستم و تفرقه؟

کجاست محو کننده نشانه‏هاى کژروى و هواپرستى؟

کجاست عزیز دارنده دوستان و خوارکننده دشمنان؟

کجاست آن آینه خدا که دوستان به سویش روى آرند؟

کجاست آن رشته پیوند خورده میان زمین و آسمان؟

کجاست آن فرمانرواى روز پیروزى و افرازنده درفش راهنمایى؟

کجاست گردآوردنده سزاوارى و خشنودى حق؟

کجاست خون خواه کشته کربلا؟

کجاست آن پیشوایى که از جانب خدا یارى شده بر هر که بر او دست ستم گشود و به او دروغ بست؟

کجاست آن سر گُل آفریدگان، آن نکوکار پرهیزگار؟

کجاست فرزند پیامبر مصطفى و فرزند على مرتضى و فرزند خدیجه روشن رخسار و فرزند فاطمه کبرى؟

پدر و مادرم فدایت باد و خودم سپر و حامى تو باشم، اى فرزند سروران مقرّب، اى فرزند گزیدگان بزرگوار، اى فرزند رهنمایان راه یافته، اى فرزند نیکان پاکیزه، اى فرزند بزرگان زبده، اى فرزند پاکان پاکیزه، اى فرزند بزرگواران برگزیده، اى فرزند دریاهاى بخشش.

اى کاش مى‏دانستم در کدامین خاک و سرزمینى! آیا در کوه «رَضْوى‏» هستى یا در جاى دیگر؟ یا در «ذى طُوى»؟

گران است بر من این که مردم را ببینم و تو را دیدار نکنم و از تو آواز و نجوایى نشنوم؛ بر من ناگوار است که بلا تو را گیرد و مرا نگیرد و ناله و گلایه‏ام از من به تو نرسد.

به جانم سوگند که تو همان غایبى هستى که از ما جدا نیستى؛ به جانم سوگند که تو همان امامى هستى که از نگاه ما - ظاهراً - دورى و در واقع دورنیستى.

کى شود که پرچم پیروزى برافرازى و ما تو را ببینیم و تو ما را؟

کى شود که ما گرداگرد تو فراهم شویم و توپیشواى مردم شوى و زمین را از عدل پرکنى؟

کى شود که ریشه بیدادگران را از بیخ و بن براندازى و ما از سر شادمانى و سپاس بگوییم: ستایش از آن خداوندى است که پروردگار جهانیان است.

خداوند! درود فرست بر او برترین و کامل‏ترین و تمام‏ترین و با دوام‏ترین و بیشترین و فراوان‏ترین درودها را که بر احدى از برگزیدگان و ستودگان خلقت نفرستاده‏اى؛ و درود فرست بر او، درودى بى‏شمار و بى‏پایان و بى‏انتها.

خداوندا! حق را به واسطه امام زمان«عج» بر پاى دار و باطل را به وسیله او برانداز و دوستان خود را به پیشوایى او به دولت رسان و دشمنان خود را به وسیله او خوار و زار ساز.

خداوندا! میان ما و او پیوندى برقرار کن که سرانجام، ما را به مصاحبت با پدرانش رساند و ما را از کسانى قرار ده که به دامن آنان چنگ زده و در سایه ولایت آنان آرمیده‏اند. اى مهربان‏ترینِ مهربانان!


  
  

 

پاى من گرچه در بند زمین است، اما دلم در هواى توست. از وراى زمان و مکان تو را مى‏جویم، هرچند که تو با منى، مانند حضور نور، هوا، آب؛ اما خوشا روزى که هلال رخسار تو بدر کامل گردد. زمین اگرچه گرد خورشید مى‏چرخد، اما روح آن را مدارى است که گرد تو مى‏گردد.

مولاى من! هر مظلومى که در زیر چکمه ستم کارى جان مى‏سپارد، نام تو بر لب دارد و تنها تویى که فریادرسى و بس؛ هرجا حق و عدالت در معرض تجاوز و ستم قرار گرفت من رداى مقاومت بر تن نموده و بر پیشانى بند اندیشه‏ام «یا مهدى» را حک مى‏کردم.

اى ناب‏ترین اندیشه راهنماى من به سوى کمال!

اى رهاننده من از بندهاى اسارت زمان!

اى مدافع راستین تمامى حقوق من!

و اى فریادرس مظلومان بر خون نشسته!

من در اندیشه تواَم.


  
  

 

بارالها! آیا صداى گوشه‏نشینان منتظر مهدى (عجل‏الله تعالى فرجه) را بى‏پاسخ خواهى گذاشت؟

آیا گرفته‏ترین نگاه‏ها را که در سپیده دمان، آن‏گاه که سرخى شفق مى‏درخشد، بر مهدى‏ات سلام مى‏فرستند، فراموش خواهى کرد؟ آیا این سینه‏هاى سوخته که از میان جماعت مرداب زده به عشق تو و مهدى تو زنده‏اند، در بى‏پناهى رها خواهى کرد؟ کاسه‏هاى چشمان خالى است. دیگر اشک هم یارى نمى‏کند؛ لهیب فروزان عطش در صحراى صبر مى‏سوزاندشان. اى مهربان پروردگار ما!

پیروزى را قرین او گردان و سربازانش را پیروز گردان،

دروازه‏اى از برکات به رویش بگشا که افق پیروزى و نصر در آن سلطنت باشد،

اى مهربان‏ترین مهربانان! به وسیله او اسلام را ظاهر گردان و سنت رسولت را به دست او آشکار فرما،

خدایا! اباصالح(عج) را سلامت بدار و مؤمنان را به وسیله او به دار عافیت روانه ساز.


  
  

اى نور یزدان! اى مهر تابان! اى فروغ بى‏پایان! اى خورشید همیشه فروزان!

اى پرچم نجات در آغوش! اى چشمه‏سارِ عاطفه را نوش! اى غایب ناگشته فراموش!

اى هرکجا فساد، تو هادم! اى هرکجا نظام، تو ناظم! اى هرکجا قیام، تو قائم!

اى همه غم‏ها را تو پایان! اى همه دردها را تو درمان! اى همه نابسامانى‏ها را تو سامان!

هجر جانکاهت به درازا کشید، چشم‏ها فرو خفتند، جز چشمان شیداى شیفتگان، که در شب یلداى غیبت، طلوع خورشید جهان آراى تو را مى‏جویند، اى خورشید فروزان هستى،

دریا طوفانى شد، زورق‏ها همه در هم شکستند، جز زورق سرخ چشم به راهان، که بر فراز امواج فتنه‏ها کرانه رهایى‏بخش تو را مى‏طلبند، اى ساحل آرام بخش نجات!

شب تیره غیبت به درازا کشید اما به راستى در تاریخ «وصل و هجران» و در دفتر «عشق و حرمان»،

محبتى چنین دیرپا، محبانى چنین پابرجا، هیچ چشمى به خود ندیده است، اکنون یک هزار و شصت و چهار سال است که «جذبه و ناز» و «راز و نیاز» ادامه دارد.


  
  

گفته‏اند کسى مى‏آید که در نگاه نخست، همه در عمق چشمان هاشمى‏اش غرق مى‏شویم و به حبل المتین یک تار موى سیاه او دل مى‏بندیم که به یک تبسمش همه انتظارمان سر مى‏رود؛

گفته‏اند کسى مى‏آید که زیباتر از آسمان است و مهربان‏تر از ابر؛

گفته‏اند کسى مى‏آید که رحمت را به عدالت میان قطره‏هاى باران تقسیم مى‏کند و به دست هر مظلومى عصاى موسى مى‏سپارد تا حق خویش بستاند؛

گفته‏اند که او خاطرات تلخ اسارت‏ها را ناگفته مى‏داند که او در همه این سال‏هاى تنهایى و مقاومت با ما بوده است؛ که او گرسنگى اردوگاه موصل و تکریت را چشیده است؛ که او زخم کابل‏هاى خاردار دشمن را هم به تن خریده است، که همه شهیدان‏مان سر به دامان او سردار شدند؛ که مفقودان‏مان در بهشت آباد او ماندگار شدند؛ که همه این مدت تلخ جدایى، اوبراى‏مان غصه مى‏خورده است؛ که او شب حمله، کنار کرخه براى‏مان دعامى‏کرده است.


  
  

 

سلام بر تو که راه خانه دوست را مى‏دانى. سلام بر سلام‏هاى تو، سلام بر گریه‏هاى تو در دشت‏هاى زرد غیبت، سلام بر تو که وعده خدایى، موعود زمانى، شکوه زمینى.

ستارگان تمام شده‏اند، دیگر ستاره‏اى براى شمردن نمانده است. شب را سرِ بیدارى نیست و روز بهانه آمدن ندارد. جمعه‏ها، چه دلگیر روزهایى است! هفته‏ها چه انباشته ایامِ خالى از لطفى است!

سال شمار عمر ما، به دست باد ورق مى‏خورد، برگ از گل مى‏هراسد و باد از ابر، اما من سخن گفتن با تو را از عندلیبان باغ آموختم، همان مرغانى که همیشه گل را میان جنگل شاخه‏ها گم مى‏کنند.

اى صبح‏ترین خواب یوسفان! با چشم این همه یعقوب چه خواهى کرد؟ تبار ابراهیم در گذر از آتش انتظارند! هرلحظه فرجنامه ظهور مى‏خوانند و دمساز با عاشقانند.


  
  
میلاد با سعادت یگانه منجی عالم بشریت بر تمامی رهروان راهش و منتظران ظهورش تبریک و تهنیت عرض میکنم.
  
  

یک دریا عطش بر روی لب های خشکیده ات موج می زند.

یک آسمان اندوه از چشمان ترت جاری بود.

یک دنیا حسرت و اندوه بر سینه تنگت نشسته بود.

عباس! ای قمر بنی هاشم! فرات، از دور تو را می بیند و می گرید.

نخل های علقمه سر بر گریبان هم نهاده و های های می گریند.


85/11/3::: 9:44 ص
نظر()
  
  

دیوارهای غم زده کوچه را سر تا پا سیاه پوش می کنند.

باغچه، غریبانه تر از هر زمانی ، غربتش را گوشه حیاط، آرام آرام اشک می کند تا شبنم گلبرگ غنچه های سرخ رزها بشود.

تخت چوبی کنار حوض، بیشتر از همیشه، پر از تنهایی شده است.

ماهی های قرمز کوچک حوض، سر از آب بیرون کرده اند و دسته جمعی مرثیه می خوانند؛ مرثیه های سوزناک. همگی آب آب می کنند.

تلخ مرثیه می کنم                   

تو ای ظهر شکیب                

 ای ظهر پابرهنه

ای تشنه                             

 ای ظهر زخمی!

تلخ مرثه می کنم

تو را ای سرزمین تا همیشه غمناک        

 تو را ای سرزمین تا همیشه اندوه

تو را ای وادی ایمن

تو را ای بقعه مبارکه موسی

تو را ای بیت العتیق!

تلخ مرثیه می کنم

تو را ای رود

ای رود تشنه

ای رود رود خاموش!

تلخ مرثیه می کنم

تو را ای تلفظ نامت،

قبول توبه آدم

تو را ای تلفظ نامت

کشف ضر ایوب

تو را ای تلفظ نامت

نجات یونس از شکم ماهی

تو را ای تلفظ نامت

بشارت زکریا

تو را ای تلفظ نامت

فدا برای اسماعیل

تو را ای تلفظ نامت

نجات یوسف از زندان

تو را ای تلفظ نامت

سبب وصال یعقوب

آه! ای تلفظ نامت

قرار نوح بر جودی

تو را تلخ مرثیه می کنم

چنان که نی زارها مرثیه کرده اند

چنان که بادها نوحه می کنند

چنان که باران مویه کرده است...


  
  

شاکر جان سلام

از اینکه اظهار لطف فرموده و به وبلاگ بنده ســـر زده بودید متشکرم . این باعث افتخــار است که دوستان این همه لطف دارند.امیدوارم که بتوانم مطالب خیلی بهتر ارائه دهم.شاکر جان دوست دارم از اوضاع و احوال شما و همه دوستان با خبر باشم.


85/10/15::: 9:26 ص
نظر()
  
  
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >